hours of life 5(kookv)

1K 152 13
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....
ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm
~~~~~~~~~~~~~~~~~~

Kook pov

+هعی..هعی..پاشو... خو الا چجوری بهش بگم پشماش فر نخوره آخه...
+الوووو..پاشو کوک پاشو..موضوع مهمیه...
با احساس انگشت ته از خواب پریدم اما هنوزم چشمام سنگین بودن و نمیتونستم بازشون کنم..
_نکن تهه..بزار بخوابم..خوابم میاد...
خواستم به یه سمت دیگه دراز بکشم که متوجه ی سنگینی و درد شدیدی تو ناحیه ی کمرم شدم...
_فااااک...چقدر پشتم درد میکنه..حتما به خاطره اینه که رو مبل بد خوابیدم..
+دوساعته دارم بهت میگم به خاطره بالاته..بعد شازده میگه..بید خِبیدِم رو میبل:|(با لحجه اون دایناسور ابیه بخونید😂)
چند دقیقه رو سکوت کردم تا ویندوزام بالا بیاد و بعد چشمامو باز کردمو گفتم..
_چی میگی بیب؟اصلا نفهمیدم..
+هیچی تو گوشه خر داینامایت خوندم یونو؟میگم درد پشتت واسه بالاته..کله صبی کردیشون تو دماخم..:/
تو بالم داشتی انقدر غر میزدی میگفتی منو ببر بیرون؟!
_وااااات؟؟؟؟؟؟!......بااال..؟
با تردید به پشتم نگاه کردم...
با چشمای اندازه ی گردو به ته نگاه کردم..
الان حتی دردش بیشترم حس میشد..
+چیه؟....بالتو ندیده بودی؟:/
_نههههه
+هنننن؟!!!
بلند شدمو سعی کردم تکونشون بدم که دردش باعث شد بلند داد بزنم..
_ف.اااااااک
+هعی..هعی آروم نباید انقدر زود حرکتشون بدی
بزار کمکت‌کنم‌صافش کنی..
به سمتم اومد‌ وبالمو تو دستش گرفتو آروم بازش کرد وکم‌کم اونارو حرکت داد..دردش کم‌شده بود..
تکونشون دادم که‌‌ یهو بی اختیار پرواز کردم اما خیلی زود بال هام از کار افتادو پخش زمین شدم..
_لعنتی..اینا چشونههه.......
+اگه بخوای به همین سرعت ازشون کار بکشی همین میشه..بعدشم باید تمرین کنی که پرواز کنی وگرنه سقوط آزاد میکنی و باید با کاردک جمعت کنیم..:>
یکی از ابرو هامو بالا دادم........
_چرا امروز انقدر خوشمزه شدی..؟
+..بودم..وگرنه‌ این وضع لبام نبود..
بعدم به لباش اشاره کرد که کبود بود‌...
_اهوووم
+خب بسه دیگه..
بیا بریم یه چیزی بخوریم بعدشم بریم بهت یاد بدم که چجوری از اون بالات استفاده کنی..

namjoon pov°

باورم نمیشد با یه بار صحبت کردن باهاش بتونم قانعش کنم...
~جون...منو ببر پیشش....باید باهاش حرف بزنم...
×چرا باید بهت اعتماد کنم..؟!ممکنه همونجا دخلشونو بیاری..من این اجازه رو نمیدم
با چشمای قرمزش بهم زل زد......
~پیدا کردنشون برای من کاره آسونیه نامجون..
فقط میخوام ببینمشون و حرف های آخرمو به پسرم بزنم...اون پسره منه هرچند که درحقش پدری نکردم..
نگاهش کردم هنوزم آنچنان بهش اعتمادی نداشتم..
×باشه اما بدون محافظ....
سری تکون دادو راه افتادیم...

tea pov°
+هعی داری اشتباه میزنی..اینو تکون بده نه اونو..
در حالی که داشتم به کوکی که‌دور خودش میچرخید میخندیدم..صدای پایی که شنیدم باعث شد خندمو جمع کنم....
به سمت کوک رفتم دستمو روی دهنش گذاشتم که باعث شد حرفش قطع بشه...
_تو میگی اینو....
+هیس شو کوک.....صدای پا میاد...
×تهه..اینجایین ؟؟؟ ته...
+هوف عمو ما......لوسیفررررر!!!!؟؟؟
پدرمو آورده بوووود..الان باید چیکار میکردم..
شک نداشتم کوک رو زنده نمیزاشتن نه نه..نباید اینطور می شد..
با چشمام به عمو فهموندم که‌توقع نداشتم لو مون بده که با آرامش پلک هاشو رو هم گذاشت..منظورش این بود که آروم باشم..اما چطوری وقتی که پدرمو آورده بود اینجا...
~سلام یادت رفته پسر؟!
+ب.بخشید..س.سلام پدر...نه ینی لوسیفر....بزارید ب.براتون توضیح ب...بدم...بع...بعد... تصمیم بگیرید لطفااا.....
×اروم باش ته..اون نیومده کوک و ببره....فقط میخواد باهات حرف بزنه......
با تموم این حرفا من بازم باورم نمیشد..
~پس فراری ساعت تویی..
کوک که تا این لحظه سکوت کرده بود جلو اومد و به نشانه ی احترام سر خم‌کرد..
+ جونگ کوک هستم...
~خوبه..خوشم اومد...
روشو از کوک گرفتو به من نگاه کرد و بعد نامه ی کوچیکی رو به سمتم گرفت..
~برای توعه..کادوی تولدته پسرم..از طرف مادرت..
امروز تولدم بودو من یادش نبودم.....
جلو رفتمو نامه رو ازش گرفتمو خوندم....
با خوندن هر خط شدت اشک هایی که صورتمو خیس میکردن بیشتر میشد....
[ تهیونگ عزیزم.......
منو ببخش که این نامه رو مینویسم.....
با اینکه میدونم وقتی این نامه رو میخونی من خیلی وقته نیستم اما باز هم میخواستم بنویسمش....
شیرینک من.....
مامان عاشقته...به خاطر همین میخواد تورو بزاره پیش بابات ......
اما بابایی ممکنه یکم باهات خوب رفتار نکنه.....
ناراحت نشو...باشه؟؟؟
اون دوست داره....فقط از اینکه من نیستم ناراحته...
احتمالا تو هم یه شیطان مثل پدرت میشی......
مثل اون باشکوه و زیبا......
کاشکی میتونستم اون روزی که تبدیل میشی پیشت باشم....اما نیستم.....
اینو بدون مامان همیشه دوست داره قند عسل.....
تولدت مبارک...

دوست دار ابدی تو....مامان]
با اتمام نامه اونو روی سینم گذاشتن و بیشتر گریه کردم...
لوسیفر بهم نزدیک شد و در آغوشم گرفت..
اولین باری بود که پدرمو بغل میکردم.....
چشمام تا آخرین درجه باز شده بود..
بعد از جدا شدن از من..
آروم زمزمه کرد..
~مراقبش باش ته...نزار ازش بگیرنت.....
قبل از رفتنش دوباره برگشت سمتم....
~ خیلی شبیه مادرتی تهیونگ....به قدری که هر وقت میبینمت قلبم درد میگیره...
و پرواز کردو رفت...
عمو بعد از گفتن یه سری حرفا به کوک که اصلا نفهمیدمشون منو تنها گذاشتو رفت..
کوک سمتم اومد و بغلم کرد..خودمو تو گردنش قایم کردم و نفس عمیقی کشیدم...
+دوست دارم کوک...
_منم دوست دارم بیبی....نمیزارم دیگه تنها بمونی.....
با نفسای عمیقم سعی میکردم خودمو اروم کنم و عطر کوک و تو سینم فرو بدم...
+ولی....تا حالا شیطانی بوده که توسط یه فرشته به فاک بره؟؟؟؟؟
_جئون جونگ کوکککککککککک

پایان.......
...............................
هایی:)
ببخشید کم نوشتم، واقعا دستم رو به فلج شدنه و نتونستم زیاد تایپ‌کنم...
امیدوارم خوشتون بیاد..
بوس بهتون:>
ووتو کامنتم یادتون نره♡
#اونی
..........
از منم های....
اونی گشنگم زده دستشو پوکونده....
مادرتونم زده ریده به امتحانش...
خلاصه که امروز ما ماجراها داشتیم...
همین که تونستیم تا اینحا برسونیم شاهکار کردیم...
راستی...این یه نظر سنجیه...
1)برای اجزای پسرا تو گرمی بیدار میمونید؟؟؟
2)یا بعدا میبینید؟؟؟
گزینه مورد نظر خود را در کامنت اعلام کنید😂
#اترین

با تچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESWhere stories live. Discover now