My danger 3 (kookmin)

1.5K 232 21
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
+ جناب کانگ...بهتون گفتم این نقشه هیچ ایرادی نداره و بهترین طراح ها اونو کشیدن..مشکلتون باهاش چیه اخه؟؟؟
^ تو نمیدونی پسر جون....اگه این ساختمون نیم میلی متر از مرز زمین من خارج بشه میره تو قسمت ممنوعه..اوموقع معلوم نیست چی به سر من و خانوادم میاد
+قسمت ممنوعه؟؟؟ اقای کانگ شما واقعا به اون خرافه باور دارین؟
^ خرافه ؟؟ میگی خرافه؟؟؟ من با چشمای خودم دیدم چند سال پیش یه نفر که چشمای قرمز داشت یه پسر نوجوونو با خودش برد....بعد از اونم اون پسر فراموشی گرفت....میخوای بگی همه اینا اتفاقی بوده؟؟
+ در هر صورت..خرافات شما به من هیچ ربطی نداره..... اگه میخواین ساختمونتکن ساخته بشه باید با من کنار بیاین..تفهیمه؟؟؟
^فقط..فقط ..... ساختمون اونور تر ساخته نشه، باشه؟؟
+باشه اقای کانگ من همون دوهفته پیش درباره این مسئله بهتون قول دادم....لطفا الان تشریف ببرید خونه...یکم دیگه هم ساعت استراحت کارگراست...
با رفتن اقای کانگ نفسمو دادم بیرون..
ودف؟؟؟؟؟؟
مرد تحصیل کرده رو باش....ینی چی تو قسمت ممنوعه نباشه اخه...
+هوفففف.....
×بازم اقای کانگ بود؟
+اره...دیوانم کرد ولی بالاخره راضی شد..
×هعیی..کاریش نمیهش کرد جیمینا...اینا با این چیزابزرگ شدن....بیا بریم استراحت...کارگرا رو هم فرستادم
+تو برو من یکم کار دارم برمیگردم...
×باشه..پس فعلا...
بعد از رفنن تهیونگ به سمت کانکس رفتم....
وسایلمو که برداشتم به سمت جنگل راه افتادم...
از اون دفعه که تو جنگل بیهوش شدم سه هفته میگذره ..تو این مدت هر چند روز یه بار اومدم اینجا تا دنبال اون مردک احمق بگردم....
از اونموقع خیلی از خاطراتم یادم اومدن...
اینکه من تو ده سالگی برای اولین بار دیدمش....
میخواست منو از جنگل دور کنه...خوب حقم داشت..من یه انسان بودم..
ولی از اون به بعد هر روز میرفتم اونجا..
Flash back
( _جیمینا....امروز دیر کردی
+ببخشید کوکی.....معلمم مجبورم کرد برای تنبیه سالن ورزش و تمیز کنم.
_تنبیه؟؟ چرا؟؟؟
+یادم نیار...فقط دلم میخودد کله اون بی همه چیزو بکوبم تو دیوار.....مین هی رو یادته؟؟ همون که گفتم همه فک میکن..
_همه فکر میکنن یه فرشتس ولی از یه سگ بدتره.. اره یادمه...
+ اون عوضی امروز داشت یکی دوتا از سال پایینی ها رو اذیت میکرد منم جلوشو گرفتم ولی وقتی مدیر
اومد همه کارارو انداخت گردن من و منم مجبور شدم سالن به اون بزرگی رو تمیز کنم...
_ حس میکنم خودم باید بیام اون و ادب کنم...
+ و منم حس میکنم که داری درست حس میکنی
با تموم شدن حرفم جفتمون خندیدم....
با پیچیده شدن دستاش دور کمرم خودمو بهش نزدیک تر کردم...
_دلم برات تنگ شده بود
+منم...
+کوک....نظرت با یه رفع دلتنگی چیه؟؟
نیشخندی که زد و کاملا حس کردم...
_تو واقعا یه جوجه کوچولوی خوردنی هستی چیم....غذا خوردی؟؟
بی طاقت گفتم
+اره کوک......انجامش بده
سرشو توی گردنم فرو کرد و نفس عمیقی کشید
_جیمینا....چرا انقدر خوش بویی؟؟؟ چحوری من خودنو در مقابلت کنترل کنم؟؟
+کوک....نیازی نیست خودتو کنترل کنی....من دوسش دارم..هر کاری که تو باهام بکنی...
_خیلی بی رحمی جوجه.....چجوری این همه خواستنی ای؟؟
تیزی دندوناشو روی گردم حس کردم...و بعد..
همون سوزش اشنا....
+اه....جونگ کوکاااا
با صدای نالم سرعت مکیدنش و زیاد کرد....خونخوار دوست داشتنی من......
دستامو محکم تر دورش حلقه کردم و خودمو بالا کشیدم....
پاهامو با دستاش گرفت و منو به درخت پشت سرم رسوند...
یکم بعد دندوناش از پوستم جدا شد و زبونش جاش و گرفت...
حس زبون گرمش حتی بیشتر از دندونای تیزش لذت بخش بود... با مکیده شدن لاله گوشم ناله ای از لبام فرار کرد.....
_چیمی.....وقتی اینجوری ناله میکنی دلم میخواد تا ابد بمکمت تا صدات و بشنوم....
راضی از حس خوشایندی که حرفاش بهم میدن سرمو رو شونش گذاشتم....
+دوست دارم پیرمرد
_ ولی من عاشقتم جوجه)
End of flash back
خودمو نزدیک جای اشنایی پیدا کردم....همون درخت بود..هنونی که تو بغلش بهش تکیه کرده بودیم....
از وقتی خاطراتم برگشتن ...تو این جنگل جاهای اشنای زیادی رو میبینم....
من حتی خونمون رو پیدا کردم...
اره ...خونمون..
Flash back
(_هی چیم.....قشنگه نه؟؟
+قشنگ؟؟؟ قشنگگگ؟؟؟؟؟اینجا فوق العادست کوک....یه ترکیب کثیف از معماری حال حاضر و دوره ویکتوریاست.....شت....
_پسرکم.....یکم اروم باش...اینجا از این به بعد برای توهم هست.....
+واقعا؟؟
_اره....از وقتی جفتم شدی..همه چیزم برای تو شده... اینکه چیزی نیست)
End of flash back
با یاداوری اون خاطره لبخندی زدم و اشک گوشه چشمم و با انگشت گرفتم....
به سمت عمارت شب راه افتادم تا شاید اون احمقو پیدا کنم..
.
.
.
روبه روی عمارت ایستادم....
میدونین.....بعضی وقتا یه حسی به ادم میگه اونی که دنبالشی کجاست...
اون حس بهم میگه جونگ کوک اینجاست...ولی داره خودشو ازم پنهان میکنه....
Flash back

ONE SHOTS OF COUPLESWhere stories live. Discover now