💌Part.04💌

184 51 0
                                    

"خوشحالم که کسی منو نمی شناسه...

خوشحالم که کسی بهم اهمیتی نمی ده...

این طوری می تونم با لباس مردم عادی توی کوچه ها راه برم و کسی منو نمی شناسه...

حتی نگهبان ها هم منو نمی شناسن...

وقتی توی بازار قدم می زدم مردم بهم عجیب نگاه می کردن...

شاید چون منو نمی شناختن...

شنیدم مردم هر منطقه همدیگه رو می شناسن...

امروز وقتی بین مردم راه می رفتم آرزو کردم یک روز کنار تو بین بقیه راه برم...

نمی دونم چرا اما تنها چیزی که به ذهنم رسید همین بود...

هرچند مطمئنم تو از این حرفم ناراحت شدی...

یا حتی عصبانی...

من پسر بزرگ ترین دشمن تو هستم و درک می کنم اگه همچین حسی بهت دست بده...

واقعا به خاطر این که انقدر صریح حرف هام رو می نویسم متاسفم اما...

همون طور که قبلا هم گفتم من کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم...

و متاسفانه تنها کسی که می تونم حرف هام رو بی پرده بهش بگم تویی...

هر شب تا صبح منتظرت هستم تا دوباره ببینمت...

تا زمانی که خورشید طلوع می کنه و متوجه می شم که هنوز وقتش نرسیده...

امیدوارم روزی برسه که نگران این نباشم که مبادا از حرف هام ناراحت بشی و بتونم راحت و صادقانه تمام اون چه را که توی قلبم و ذهنم می گذره برات بنویسم...

از جونگ کوک به وی"

💌💌💌💌💌

I LOVE V(VK)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora