34

47 14 4
                                    

یک هفته از شروع تمرینات شمشیرزنی می گذشت و یونگی هربار از پیشرفت شاهزاده شگفت زده می شد...

انگار پسر اشتیاق زیادی برای بازگشت به قصر داشت...

اما یونگی نمی دانست شاهزاده برای چه انقدر تلاش می کند...

جونگ کوک برای برگشتن به قصر و رویارویی با خواهران و برادرانش و اثبات لیاقتش اشتیاق نداشت...

او به نادیده گرفته شدن عادت کرده بود و اصلا نظر اعضای خانواده ش برایش مهم نبود...

او برای بازگشت کنار وزیرزاده کیم و محافظت از او مشتاق بود...

زمانی که نمی توانست حرف بزند تهیونگ از او مراقبت کرده بود...

زمانی که کسی را نداشت، تهیونگ وارد زندگیش شده بود و همیشه او را همراهی کرده بود...

پس چرا حالا که می توانست به طریقی از پسر مراقبت کند، سهل انگاری و کوتاهی کند!؟

تهیونگ ناجی او بود و انگار وقتش بود که او هم ناجی پسر باشد...

البته که جونگ کوک درباره ی دستگیر شدن پسر می دانست...

اما اگر بقیه نمی خواستند او بداند و به قصر برگردد، او هم جان بقیه را به خطر نمی انداخت...

می دانست که قدرت کافی برای مقابله با ولیعهد و شاهزاده های دیگر را ندارد و برای همین مانده بود...

مانده بود و دل نگرانی را به جان خریده بود تا بقیه آسیب نبینند...

به خوبی می دانست اگر بدون برنامه رفتار کند و به قصر بازگردد، نه تنها تهیونگ را نجات نداده که خودش و دیگران را نیز به خطر انداخته و این چیزی نبود که تهیونگ بخواهد...

پس تصمیم گرفته پا روی قلب خود بگذارد و تا فرا رسیدن زمان مناسب صبر کند...

خسته از ضربه زدن به دشمن فرضی خود، سمت کوزه ی آب قدم برداشت و فقط چند لحظه طول کشید تا صدای نفس نفس زدن کسی را بشنود...

به ندیمه ش که تمام راه را، با آن دامن بلند می دوید نگاه کرد...

*سرورم...

دختر همانطور که نفس نفس می زد بیان کرد و جونگ کوک با چشم های درشتش، منتظر به لب های دختر چشم دوخته بود...

*فرمانده مین از بازار برگشتن و...

جونگ کوک ابرویی بالا انداخت و دختر بعد از کشیدن نفس عمیقی حرفش را ادامه داد...

*وزیرزاده کیم اصلا حالشون خوب نیست...

ناگهان قلب جونگ کوک فرو ریخت...

آن ها از کجا می دانستند!؟

-منـ... منظورت چیه!؟

*آزادش کردن اما... بیاین خودتون ببینید...

جونگ کوک با چشم های درشت به دختر که دوباره ازش دور می شد نگاه کرد...

تهیونگ اونجا بود!؟

تهیونگ...

با نگرانی به دنبال دختر دویید و قلبش هر لحظه محکم تر توی سینه ش می تپید...

تهیونگ کنارش برگشته بود!؟

.....

سلام مجدد=)

به نظرتون تهیونگ زنده میمونه!؟

منتظر کامنت ها و ووت هاتون برای هردو پارت هستم=)

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now