26

112 23 2
                                    

رو به روی پادشاه نشسته بود...

دقیقا زمانی که فرمانده چویی با پیغامی از طرف شاه بهشون ملحق شده بود، سربازهاش رو به فرمانده سپرده بود و خودش رو به قصر رسونده بود...

تقریبا یک هفته بود که از گروه سربازانش خبری نداشت و نگران حالشون بود اما نمی تونست از دستور شاه سرپیچی کنه...

و حالا اون جا بود...

کنار بستر پادشاه نشسته بود و سرش رو پایین انداخته بود...

×واقعا خوشحالم که این جایین فرمانده مین...

با سر احترامی به مرد گذاشت و سعی کرد ناراحتیش رو نادیده بگیره...

مردی که همیشه پر قدرت روی تخت پادشاهیش می نشست حالا در بستر مریضی بود...

÷مگه میشه وقتی خواستین بیام دستورتون رو نادیده بگیرم...

پادشاه لبخند ضعیفی زد و به خدمه اشاره کرد از اتاق بیرون برن...

با خالی شدن اتاق، حالا راحت تر می تونست با پسر صحبت کنه...

×واست یه ماموریت دارم که مهم تر از سرکوب شورشی هاست...

یونگی سرش رو بالا آورد و با کنجکاوی به مرد خیره شد...

×می خوام از شورش داخل قصر جلوگیری کنی... مراسم ولیعهد هنوز برگزار نشده و احتمالا به خاطر حال بدم عقب بیوفته... و می خوام تو این مدت حواست به یه نفر باشه...

مرد نفس عمیقی کشید...

×می خوام از شاهزاده جانگ محافظت کنی...

یونگی اخمی از دقت کرد...

از بین شاهزاده ها دنبال اون اسم گشت اما کسی با اون اسم نبود...

÷شاهزاده جانگ!؟

مرد سری تکون داد و ادامه داد...

×آره... تنها با یه خدمتکار تو قصر غربی زندگی می کنه... ببرش بیرون از قصر... مطمئنم اولین نفری که به جونش میوفتن اونه... ازش مراقبت کن... با این که هیچ شانسی واسه پادشاه شدن نداره اما هیچ کس نمی خواد زنده بمونه...

یونگی سری به نشونه ی فهمیدن تکون داد...

÷حتما سرورم... ازشون مراقبت می کنم...

شاه لبخندی زد...

×مطمئنم که می کنی... نذار کشته بشه...

÷حتما سرورم...

یونگی زمزمه کرد و چند لحظه بعد به حرف اومد...

÷کی قصد جون خودتون رو کرده سرورم!؟

×مطمئنم دست ولیعهد توی کاره...

÷با این وجود باز هم می خواین همچین کسی جانشینتون بشه!؟

×سلطنت همینه فرمانده مین... مگه جز اینه که پسر برای جانشینی پدر، اون رو می کشه... به نظرم ولیعهد می خواد تا جانشین کس دیگه ای نشده خودش رو جانشین کنه... حالام برو و ماموریتی که گفتم رو انجام بده... امشب همه رو این جا دعوت می کنم پس می تونین بی سر و صدا از قصر بیرون برین...

یونگی سری به تایید تکون داد و چند دقیقه ی بعد از اتاق پادشاه بیرون اومد...

اما این شاهزاده جونگ کی بود که هیچ شانسی برای جانشینی نداشت!؟

اما باز هم همه قصد جونش رو داشتن!؟

.

.

.

.

.

سلام سلام

ورود فرمانده مین جذابمون رو بهتون تبریک میگمممممممم

به نظرتون چه اتفاقی قراره بیوفته؟

امیدوارم دوستش داشته باشید

منتظر نظراتتون هستم=)

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now