38

36 8 0
                                    

همانطور که یونگی باند رو دور بدن پسر می‌پیچید، کاملا مشخص بود که تهیونگ توی دنیای دیگه‌ای سیر می‌کنه...

چند روزی بود که اوضاع همینطور بود...

با بستن آخرین تکه باند، دستی روی شونه‌ی پسر زد تا توجهش را به خود جلب کند و تهیونگ با اخمی از درد شونه‌ش، سمت فرمانده‌ی سابق قصر برگشت...

-چرا می‌زنی!؟

+به چی فکر می‌کردی!؟

تهیونگ با شنیدن این حرف آهی کشید و دوباره به روبرو خیره شد...

-چیز خاصی نیست...

+واسه همین دو روزه اصلا این اطراف نیستی!؟

-منظورت چیه!؟

یونگی آهی کشید و جلوی پسر نشست...

حتی تصور اینکه چه بلاها و شکنجه‌هایی رو روی پسر امتحان کردن تا جای جونگ‌کوک رو لو بده هم براش وحشتناک بود...

+ببین تهیونگ؛ من خودم تو گارد سلطنتی بودم و می‌دونم چه بلاهایی سر بقیه میارن... پس اگه خواستی با یکی حرف بزنی که آروم بشی... می‌تونی روی من حساب کنی... باشه!؟

تهیونگ سرش رو به نشونه‌ی موافقت تکون داد و بعد از اون سرش رو پایین انداخت...

-می‌دونم یونگی...اما مسئله اون چیزی که فکر می‌کنی نیست...چیز دیگه‌ای ذهنمو مشغول کرده...

+حتما که نباید از بدبختیا و دردات بهم بگی... از هرچی خواستی بگو... اما

اینکه می‌بینم اینطوری تو خودتی و انگار با خودت درگیری اذیتم می‌کنه... اگه باهم مشورت کنیم شاید بتونیم یه جوابی واسه درگیری‌های ذهنیت پیدا کنیم...

-اگه دو نفر... همو ببوسن... یعنی همو دوست دارن!؟

تهیونگ مردد پرسید و یونگی ابرویی بالا انداخت...

+بستگی داره کی رو کجا می‌بوسی...مثلا اگه یه گیسانگ رو توی گیسانگ‌خونه ببوسی که عشق نیست...

-اون مبحث رو بذار کنار هیونگ... می‌تونم قسم بخورم اولین باری بود که کسی رو می‌بوسید...

+اصلا بگو ببینم کیو بوسیدی!؟

تهیونگ چندتا پلک گیج زد و مردد نگاهش رو از پسر گرفت...

مطمئن نبود گفتن حقیقت درسته یا نه...

-من نبوسیدم... اون منو بوسید...

+خب کی بود!؟

تهیونگ آب دهنش رو قورت داد...

چطور ممکن بود دوتا پسر لب‌های هم رو ببوسن!؟

چطور ممکن بود یونگی با این قضیه کنار بیاد!؟

چطور خودش با این موضوع که جونگ‌کوک لب‌هاش رو بوسیده مشکلی نداشت!؟

چرا می‌خواست باز هم امتحانش کنه!؟

انگار حالا سوالات و درگیری‌های بیشتری به وجود اومده بودن که نیاز

داشت حلشون کنه و انگار توی حل کردن معماهای ذهنش، تنها بود...

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now