30

46 11 2
                                    

سه روز از فرارشان گذشته بود...

فرمانده مین تاکید کرده بود که حتی از آن خانه ی کوچک، خارج نشود...

جونگ کوک تمام روز داخل اتاقش می نشست و کتاب می خواند...

گاهی تمریناتی که با تهیونگ داشت را به تنهایی انجام می داد و تصور می کرد وزیرزاده ی جوان، روبرویش نشسته و با هر پیشرفتش، لبخند می زند...

تنها روش زنده ماندن برایش همین بود...

دلتنگ وزیرزاده بود و از طرفی نگران جانش بود...

اگر بخاطر فرارش، جان وزیرزاده کیم و وزیرزاده پارک به خطر می افتاد چه!؟

ندیمه ش اما مدام به بازار می رفت...

در آن خانه ی کوچک امکان نگه داری طولانی مدت از مواد غذایی را نداشت و مجبور بود هر روز به بازار برود...

به چشم دیده بود که چگونه وزیرزاده کیم را بازداشت کرده بودند...

اما نمی توانست به شاهزاده چیزی بگوید...

می دانست اگر خبر بازداشت وزیرزاده کیم، به شاهزاده ش برسد، او بدون لحظه ای تردید و فکر، فورا راهی قصر می شود تا پسر را نجات دهد...

ندیمه مطمئن بود این خبر به شاهزاده نمی رسد تا اینکه عصر روز سوم، فرمانده مین را جلوی خانه دید...

امیدوار بود فرمانده خبر بدی نیاورده باشد...

درغیر این صورت تلاش سه روزه ش نابود می شد و ممکن بود جونگ کوک دیگر هرگز به او اعتماد نکند...

.....

سلام سلام

به نظرتون یونگی واسه چی اومده؟

ببخشید بعد مدت ها برگشتم

اما بالاخره امتحانام تموم شد و البته که فیلترشکن سیستم هم وصل شد

اگه اذیت نکنه قراره هرهفته آپ داشته باشیم دیگه=)

و اینکه دوستان توجه کنید از این به بعد روزهای آپ فیک "من وی رو دوست دارم" به شنبه ها تغییر پیدا میکنه

مگر اینکه شنبه ای فیلترشکن وصل نشه و روزهای بعدش منتظرش باشین="

امیدوارم همچنان فیک رو دنبال کنید چون داره بالاخره به جاهای حساس میرسه و داریم به بخش های رومانتیک تر قضیه نزدیک میشیم=)

منتظر کامنت هاتون هستم=)

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now