💌PT.10💌

141 35 2
                                    

"حدس بزن چه اتفاقی افتاده...

حتی نمی توانی تصور کنی چقدر شوکه شدم اما بیشتر از آن خوشحالم...

پدرم گفت امسال می توانم در مهمانی تولد برادرم شرکت کنم...

او ولیعهد است و من باید سوگند بخورم که به او وفادار بمانم...

اما من که نمی توانم سوگند بخورم...

همچنین من متعجب و ترسیده هستم...

من تا به حال تولدی نرفته ام...

نمی دانم باید چگونه رفتار کنم...

ای کاش می آمدی و به من یاد می دادی...

داشتن دوستی مثل تو خیلی خوب است...

می خواهم بیشتر بشناسمت...

بیشتر ببینمت...

بیشتر با تو حرف بزنم...

می خواهم تو را کنار خودم داشته باشم...

اما گویا خواسته ی زیادی ست...

تو نمی توانی به قصر بیایی و من نمی توانم از آن بیرون بروم...

جالب است...

انگار هر دو پرنده ای هستیم که در قفس هایی جدا زندانی شده ایم...

اما من به آن امیدم که روزی برسد که هرگز پرنده ای در قفس زندانی نباشد...

بیا آن روز توی بازار راه برویم...

با هم...

کنار هم...

از جونگ کوک به تهیونگ"

💌💌💌💌💌

سلام سلام

اینم پارت جدید=)

دوستش داشته باشید

Love you all

ZJLOVELY💖

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now