پارت 18

107 27 2
                                    

با خجالت به شاهزاده ی جوان نگاه کرد و جونگ کوک برای اولین بار تونست گونه های رنگ گرفته ی پسر را ببیند...

لبخندی به خاطر خجالت پسر زد و با تردید دستش را جلو برد...

با برخورد دست هایشان تهیونگ نگاهش را بالا آورد و دست شاهزاده را با لبخند گرفت...

_من...من یه سوالی داشتم سرورم...

چشم های جونگ کوک کاملا مشتاق بود و تهیونگ را به ادامه دادن تشویق می کرد...

جونگ کوک با بی صبری کمی جا به جا شد...

_سرورم شما...یعنی من...من می خواستم بدونم که شما...وی رو بیشتر دوست دارید یا تهیونگ؟

جونگ کوک کاملا شوکه شده بود...

مگه تهیونگ و وی یک نفر نبودن؟

اون اهمیتی به لباس و جایگاه پسر نمی داد...

اون از شجاعت و کارهای پسر خوشش اومده بود...

آروم از روی زمین بلند شد و بعد از درست کردن لباس خواب زرد رنگش سمت میزش رفت و پشتش نشست...

تهیونگ لب هایش را توی دهانش کشیده بود و با استرس به حرکات آروم شاهزاده نگاه می کرد...

هر لحظه احتمال این را می داد که شاهزاده وی را انتخاب کند...

درسته که هر دو یک نفر بودن اما تهیونگ دوست داشت شاهزاده خودش را انتخاب کند...

وزیرزاده ی جوانی که هر روز کنارش توی قصرها قدم می زد و برایش حرف می زند...

جونگ کوک بعد از نوشتن متن مورد نظرش برگه را جلوی تهیونگ گرفت و تهیونگ از جواب شاهزاده شوکه شد...

+|انتخاب من وزیرزاده ی جوانی هست که پنهانی از قصر دزدی می کرد|

تهیونگ می خواست گریه کند...

وزیرزاده ی جوان حتی تصورش را هم نمی کرد که شاهزاده همچین جوابی به سوالش بدهد...

این که هر دو را انتخاب کنداز نظرش عجیب بود اما...

خوشحال بود...

تهیونگ خوشحال بود که شاهزاده اون را همان طور که بود انتخاب کرده...

جونگ کوک با لبخند برگه را پایین آورد و دستش را سمت پسر دراز کرد...

تهیونگ بعد از گرفتن دست شاهزاده نشست و هر دو لبخندی زدند...

انگار که هر کدام قلب دیگری را ربوده بود...

جونگ کوک دوباره دستش را سمت قلم مو برد و شروع به نوشتن کرد...

+|اهمیتی نمیدم یه وزیرزاده ی جوان باشی که قراره با خواهرم ازدواج کنی یا بزرگ ترین دزدی که ماموران حکومتی دنبالش هستند...تنها چیزی که برام مهمه حضورت کنارمه...|

تهیونگ لبخندی زد و به شاهزاده خیره شد...

_می خواید با هم کاری کنیم که به تصمیماتتون احترام بذارند؟

با دیدن نگاه مشتاق جونگ کوک لبخندی زد...

_بیاید با هم تلاش کنیم صدای خاموش تون رو بیدار کنیم...

همین حرف کافی بود تا جونگ کوک متعجب به پسر خیره شود...

صدایش را بیدار کنند؟

اگر عملی می شد می توانست خوشحال ترین فردی باشد که تاریخ کره به خود دیده...

و او این خشنودی را می خواست...

همراه تهیونگ...

همراه وی...

.

.

.

.

.

سلام سلام

بعد مدت ها برگشتتتتتت

ببخشید بچه ها امتحانات میانترم شروع شده بودن و هنوزم ادامه دارن و من به شدتتتتتتتتتتتت درگیر بودم

اگه یه هفته ای آپ نشد بدونید یا من خیلی گرفتار بودم یا واتپد ادا درآورده

من سعی میکنم حداقل هر شب بیام یه سر بزنم و اگه چیزی دارم آپ کنم ولی اگه نشد شرمنده

امیدوارم درک کنید

و امیدوارم تا اینجا از فیک لذت برده باشید

ووت و کامنت یادتون نره=)

با تشکر

I LOVE V(VK)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin