21

97 25 6
                                    

رو به روی درخت بزرگی که توی حیاط قصرش بود، ایستاده بود و فکر می کرد...

"اگه تهیونگ بود چی کار می کرد!؟ شاید فقط باید سعی کنم مثل بقیه انجامش بدم..."

آروم دهنش رو باز کرد...

استرس عجیبی به جونش افتاده بود...

خواست حرف بزنه اما تنها چیزی که از دهنش خارج شد هوا بود...

آهی کشید و برگشت تا به اتاقش و کنار کتاب هایش برگردد...

با دیدن کسی که پشت سرش ایستاده بود، جیغ کوتاه ترسیده ای زد و به درخت چسبید...

با دیدن وزیرزاده ی جوان که با تعجب نگاهش می کند صاف ایستاد و لباسش را مرتب کرد...

+شما... الان جیغ زدین!؟

تهیونگ به نظر هیجان زده می آمد اما جونگ کوک دلیلی برای هیجان پسر نمی دید...

سرش را به تایید تکان داد و تهیونگ لبخندی زد...

+این نشونه ی خوبیه سرورم... این یعنی شما هم می تونید حرف بزنید...

جونگ کوک ابروهایش را بالا انداخت و به حرف وزیرزاده فکر کرد...

اما جیغ زدن چه ربطی به حرف زدن داشت!؟

.

.

.

.

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now