27

81 21 3
                                    

سعی می‌کرد آروم قدم برداره تا توجه بقیه رو به خودش جلب نکنه...

مقصدش مشخص بود اما برای اینکه متوجه نشن تصمیم گرفته بود توی کل قصر قدم بزنه...

خسته‌کننده بود اما دلش نمی‌خواست کسی بهش شک کنه...

و حالا اونجا بود...

توی قصر غربی...

جایی که هیچکس بهش رفت‌وآمد نداشت و یونگی در بچگی فکر می‌کرد خالیه...

آروم از دروازه‌ی کوچک قصر رد شد و به محیط اونجا خیره شد...

اونجا اصلا جزئی از قصر به نظر نمی‌اومد...

توی کل قصر، حوض‌های بزرگ و پر از آب و جویبارها وجود داشتن...

درخت‌ها و چمن‌هایی که اونجا بود محیط رو زیبا می‌کرد اما قصر غربی...

اونجا فقط چند اتاق بود...

و البته تنها یک درخت که روبروی اتاقکی که از بقیه جدا بود کاشته شده بود...

نه صدایی و نه خدمه‌ای...

جلوتر رفت بلکه اثری از شاهزاده یا خدمتکارش پیدا کنه...

دختری که ظرف بزرگی به دست داشت رو دید و سمتش رفت...

%می‌تونم بپرسم محل اقامت شاهزاده جونگ کجاست!؟

دختر مات و مبهوت به صورت پسر خیره شد...

نگاهی به لباس‌های نظامی پسر و شمشیر توی دستش انداخت و آب دهنش رو قورت داد...

÷برای چی می‌پرسین!؟

%من از طرف پادشاه مامور شدم ازشون مراقبت کنم...

مشخص بود که دختر باور نکرده...

اما اون پسر شمشیر داشت و می‌تونست همین جا اون رو بکشه پس...

فقط دستش رو سمت اتاقک شاهزاده دراز کرد و یونگی احترامی به دختر گذاشت...

دختر مطمئن بود که با وجود وزیرزاده پارک و وزیرزاده کیم، قرار نیست اتفاق بدی برای شاهزاده‌ی جوان بیوفته...

یونگی پشت اتاق ایستاد و صداش رو صاف کرد...

نمی‌دونست باید چی بگه...

اینطور مواقع ملازمان دربار ورودش رو اعلام می‌کردن...

آهی کشید و از پشت در کنار رفت...

انگار قبل از اینکه بخواد وارد بشه باید خوب فکر می‌کرد که اصلا چطور باید ورودش رو اعلام کنه...

نزدیک به سه سال بود که در حال سرکوب شورش‌های داخلی کشور بود و نبودش توی قصر باعث شده بود چیزهایی مثل نحوه‌ی حرف زدن با بقیه رو هم حتی فراموش کنه...

پوف بی‌حوصله‌ای کشید به اطراف نگاه کرد...

با باز شدن در اتاق، به اون سمت خیره شد...

پسر زیبایی که همراه با لبخند از در خارج شد و بعد از اون دو پسر دیگه...

اون‌ها تهیونگ و جیمین نبودن!؟

.

.

.

.

.

سلام سلام

بعد مدت ها برگشتم و ...

چطورینننننننننننننن؟؟؟؟؟؟؟

دلم براتون یه ذره شده بودددددددددددددددد

ورود فرمانده مین و دیدن تهیونگ و جیمین رو بهتون تبریک میگم...

و اینکه متوجه شدم که پارت زاپاس داشتم و نمیدونستم=""""""

خلاصه که فردا پسفردا اگه یادم موند و تونستم بیام واتپد آپ داریم منتظرش باشید=))))))

ووت و کامنت فراموش نشود که انرژی بگیرم زود به زود از این به بعد واستون آپ کنم=))))))))))

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now