زمانی که ندیمه بهش گفت شاه وزیرزاده کیم رو خواسته نگران شد...
و به سمت قصر پدرش قدم برداشت...
اما همان جا و دم اتاق پدرش با چیزی که دید پاهاش میخ زمین شدند...
دیدن تهیونگی که همراه با جینهو می رفت باعث شد چشمانش خیس شوند...
قدمی به عقب برداشت و لحظه ی بعد پشتش را به صحنه ی زیبای رو به رویش کرد و سمت قصر خودش دویید...
حس خوبی نداشت...
حس می کرد از خواهرش متنفر شده...
جونگ کوک هرگز محبتی از خواهران و برادرانش دریافت نکرده بود...
همیشه طوری باهاش رفتار شده بود که حس می کرد وجود نداره...
الان هم دقیقا همین اتفاق افتاده بود اما...
این بار خواهرش، تنها کسی که داشت رو ازش جدا کرده بود...
حالا بیشتر از قبل می خواست تا بتونه حرف بزنه...
چشم هاش دیگه نگرانی و ناراحتی رو بروز نمی داد...
جونگ کوک عصبانی بود...
تهیونگ برای اون بود و خواهرش حق نداشت اون رو ازش بگیره...
بی توجه به اطرافیانش سمت قصر خودش حرکت کرد...
اگه شاه از تهیونگ خواسته بود با خواهرش وقت بگذرونه، پس می تونست ازش بخواد که همچنان کنار جونگ کوک بمونه...
JE LEEST
I LOVE V(VK)
Fanfictie_ندیمه،چه اتفاقی میفته اگه یه نفر عاشق یه دزد بشه؟ +سرورم عشق عشقه،دزد و شاهزاده نمی شناسه. _چی می شه اگه یه نفر عاشق وی بشه؟ +احتمالا ازش برای گیر انداختن وی استفاده کنن.و بعدم هر دوشون رو اعدام کنن. _چی می شه اگه اونی که عاشق شده من باشم؟ 💌💌💌💌...