31

45 12 1
                                    


یونگی از گارد سلطنتی اخراج شده بود...

شاهزاده‌ها و ولیعهد معتقد بودند که یونگی در مراقبت از پدرشان سهل‌انگاری کرده و او را اخراج کرده بودند...

همه معتقد بودن جونگ‌کوک مقصر مسموم شدن پادشاه هست و دنبالش می‌گشتن...

انگار پادشاه به خوبی فرزندانش را می‌شناخت و می‌دانست که چطور رفتار می‌کنند...

تهیونگ را به علت نزدیکی به شاهزاده جونگ دستگیر کرده بودند تا بتوانند شاهزاده را پیدا کنند...

اما تهیونگ محل اقامت پسر را بلد نبود...

هرچند که حاضر بود زیر شکنجه و درد جان دهد اما پسر را به خطر نیندازد...

و یونگی آنجا بود...

آمده بود تا مراقب شاهزاده جونگ باشد و همزمان به او یاد دهد که چگونه از خود مراقبت کند...

امیدوار بود جونگ‌کوک چیزی از دستگیری تهیونگ نداند...

اصلا نمی‌خواست سوالاتی از قبیل «چه بلایی سرش میاید!؟» را بشنود...

چون خودش هم نمی‌دانست...

کنار ندیمه‌ی پسر رفت...

تا خواست حرفی بزند، دختر به حرف آمد...

+لطفا بهشون درمورد دستگیری وزیرزاده چیزی نگین...

یونگی نفس راحتی کشید که پسر چیزی نمی‌داند و همزمان ابرویی بالا انداخت...

_چرا بهشون نگفتی!؟

+اگه می‌شنیدن بدون هیچ مشورت و فکری سمت قصر حرکت می‌کردن... نمی‌خواستم زندگیشون رو به خطر بندازم...

یونگی سری به تایید تکان داد و نگاهش را اطراف چرخاند...

_کجا هستن!؟

+مثل این چند وقت توی اتاقشون... وقت‌هایی که کاری ندارن روی بیان آواها و صداها کار می‌کنن...

_پیشرفتی هم داشتن!؟

ندیمه لبخند بزرگی زد...

+خودتون برین ببینین...

یونگی سری به تایید تکان داد و سمت اتاق شاهزاده به راه افتاد...

از روی لبخند ندیمه، مطمئن بود که جونگ‌کوک پیشرفت چشمگیری داشته...

در زد و خودش را معرفی کرد و بعد از چند لحظه، صدای گرفته و آرامی «بیا داخل» را زمزمه کرد...

لبخند بزرگی زد و وارد اتاق شد...

جونگ‌کوک پشت میز نشسته بود و لبخند کوچکی بر لب داشت...

لباس‌های زیبایش، حالا با لباس‌هایی کاملا معمولی عوض شده بود اما هیچ چیز نمی‌توانست از زیبایی پسر کم کند...

یونگی احترامی گذاشت و روبروی شاهزاده، روی تشکچه نشست...

*مگه نباید مراقبِ... قصر باشید!؟

کاملا مشخص بود که گاهی پسر، بین کلمات نفس کم می‌آورد اما یونگی نمی‌توانست بخاطر همچین چیزی، تلاش‌های پسر را نادیده بگیرد...

_من بخاطر سهل‌انگاری در مراقبت از پادشاه، از گارد سلطنتی اخراج شدم...

یونگی گفت و جونگ‌کوک ابرویی بالا انداخت...

حالا کی قرار بود مراقب تهیونگ باشد!؟

.....

سلام سلام

به نظرتون چه اتفاقی قراره برای هرکدوم از شخصیت هامون بیوفته؟

پرروییه اگه بگم از وضعیت ووت و کامنت های این بوک یکم ناراضیم!؟

باور کنین دارم سعی میکنم پارت ها رو طولانی کنم ولی وقتی ووت ها رو میبینم کوتاه کوتاه مینویسمشون="

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now