توی حیاط مطب پزشک ایستاده بودن و جونگ کوک منتظر حرکت یا چیزی بود...
با بیرون اومدن پسر ریز نقشی که لبخند درخشان و بزرگی روی لب هاش بود جا خورد...
^خوش اومدین سرورم... پزشک منتظرتون هستن...
جونگ کوک سری برای تشکر خم کرد و بعد از نگاه به وزیرزاده کیم، سمت جایی که پسر اشاره کرده بود رفت...
بعد از بستن در کشویی اتاق رو به روی پزشک نشست و پزشک شروع به معالجه کرد...
^امیدوارم خبرای خوبی بهمون بدن...
+منم همینطور... واقعا می ترسم جیمین...
^نگران نباش... وقتی می تونه جیغ بزنه یعنی حنجره ش کار می کنه...
+آره اما... فقط نگرانم نتونه حرف بزنه...
^اگه تا الان تونسته بین اون همه شاهزاده دووم بیاره... از پس این کارم برمیاد... وضعیت عروسیت مشخص نشد!؟
+نه... شاه گفت فعلا به تعویق بیوفته... بعد از اعلام وفاداریم به ولیعهد درموردش تصمیم می گیره...
^تو هم که چقدر به ولیعهد وفاداری...
تهیونگ چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید...
+حاضرم حتی رازمو فاش کنم اما همسر شاهدخت نشم...
^جوری میگی انگار داماد پادشاه شدن خیلی بده...
تهیونگ نگاهی به دوستش انداخت...
+چرا پس خودت پیش قدم نمیشی وزیرزاده پارک!؟ هوم!؟ خوب می دونم دختر دوم شاه بدجور چشمش روته...
جیمین سرش رو پایین انداخت و آهی کشید...
^پادشاه دستور داده فرمانده مین برگرده...
تهیونگ با تعجب به سمت پسر برگشت و بهش نگاه کرد...
+واسه چی!؟ مگه نرفته بود واسه سرکوب شورش های داخلی!؟
^آره اما... انگار اون جا کارش خوب بوده ولی... فرمانده چویی جایگزینش شده... این که این طوری بهش پیک دادن برگرده نگرانم می کنه...
تهیونگ دست دوستش رو گرفت و به نگاه نگران جیمین خیره شد...
+چیزی نیست... مسلما شاه فرمانده ی مورد اعتمادش رو نمی کشه جیمین...
جیمین سرش رو پایین انداخت و "امیدوارم" آرومی زمزمه کرد...
با باز شدن در اتاق طبیب هر دو سرشون رو بالا آوردن و بعد هر دو وارد اتاق شدن...
جونگ کوک نگران گوشه ای نشسته بود و به نظر عصبی می اومد...
+نظرتون چیه!؟
$نظرم مثبته... می تونه حرف بزنه... فقط باید بهش آموزش داده بشه که چطور از حنجره ش کار بکشه...
جونگ کوک زیر چشمی به طبیب نگاه می کرد و ذوقش رو پنهون می کرد...
با وزیرزاده کیم قهر کرده بود و هرچقدر بچگانه به نظر می اومد حاضر نبود فعلا باهاش آشتی کنه...
^دقیقا چطور باید یاد بگیره!؟
طبیب کمی مکث کرد و به پسری که با اخم های درهم گوشه ای نشسته بود و حتی به اون ها نگاه هم نمی کرد، خیره شد...
$اول از همه لجبازی رو بذاره کنار...
با این حرف نگاه متعجب جونگ کوک سمت طبیب برگشت...
+منظورمون این بود که ما چی می تونیم بهش یاد بدیم!؟
$الان چطور باهاتون حرف می زنه!؟
+می نویسه... و وقتی نتونه هم اشاره می کنه...
$نذارید چیزی بنویسه... وانمود کنید متوجه منظورش نمی شید... به حرف زدن تشویقش کنید و مثل بچه ها بهش یاد بدید حروف و کلمات رو بگه... از آسون شروع کنید و به سخت برید...
تهیونگ سری به نشونه ی تایید تکون داد و به شاهزاده ی جوان که به نظر ناراحت و عصبانی می اومد نگاه کرد...
+بریم!؟
جونگ کوک بدون حتی نیم نگاهی به تهیونگ، از روی زمین بلند شد و لباسش رو مرتب کرد...
انگار به مرتب کردن مداوم لباس هاش عادت کرده بود...
با بیرون رفتن از مطب طبیب، جیمین هم همراهشون سمت قصر راه افتاد...
^اگه بابام منو با این لباسا ببینه همون جا شمشیرشو می کشه...
تهیونگ تک خندی زد اما حواسش به پسری بود که جلوتر و بی توجه به اون راه می رفت...
^واقعا زیباست... چطور دلشون اومده این همه سال بهش اهمیتی ندن و مخفیش کنن!؟
+فعلا که قراره تو مراسم ولیعهد باشه...
^طبیعیه... مسلما شاه ریسک نمی کنه و مجبورش می کنه سوگند وفاداری بخوره...
تهیونگ سری به تایید تکون داد و با ناراحتی به پسر خیره شد...
چطور می تونست از دلش دربیاره!؟
.
.
.
.
.
بله بله
حالا فهمیدین چرا جیغ زدنش مهم بود؟!
ولی خب جونگ کوک پسرم قهر کرده
تهیونگی وقتشه بری منت کشی=)))))
این طولانی ترین پارت تا الان بود چون خیلی میگفتین کوتاهه طولانیش کن
ایشالله پارتای بعدم طولانی بمونن
و همانا ورود زیبای وزیرزاده پارک=)
منتظر فرمانده مین جذابمون هم باشین=)
ووت و کامنت فراموش نشود قلب کوچولوها=)
YOU ARE READING
I LOVE V(VK)
Fanfiction_ندیمه،چه اتفاقی میفته اگه یه نفر عاشق یه دزد بشه؟ +سرورم عشق عشقه،دزد و شاهزاده نمی شناسه. _چی می شه اگه یه نفر عاشق وی بشه؟ +احتمالا ازش برای گیر انداختن وی استفاده کنن.و بعدم هر دوشون رو اعدام کنن. _چی می شه اگه اونی که عاشق شده من باشم؟ 💌💌💌💌...