23

98 24 12
                                    

توی حیاط مطب پزشک ایستاده بودن و جونگ کوک منتظر حرکت یا چیزی بود...

با بیرون اومدن پسر ریز نقشی که لبخند درخشان و بزرگی روی لب هاش بود جا خورد...

^خوش اومدین سرورم... پزشک منتظرتون هستن...

جونگ کوک سری برای تشکر خم کرد و بعد از نگاه به وزیرزاده کیم، سمت جایی که پسر اشاره کرده بود رفت...

بعد از بستن در کشویی اتاق رو به روی پزشک نشست و پزشک شروع به معالجه کرد...

^امیدوارم خبرای خوبی بهمون بدن...

+منم همینطور... واقعا می ترسم جیمین...

^نگران نباش... وقتی می تونه جیغ بزنه یعنی حنجره ش کار می کنه...

+آره اما... فقط نگرانم نتونه حرف بزنه...

^اگه تا الان تونسته بین اون همه شاهزاده دووم بیاره... از پس این کارم برمیاد... وضعیت عروسیت مشخص نشد!؟

+نه... شاه گفت فعلا به تعویق بیوفته... بعد از اعلام وفاداریم به ولیعهد درموردش تصمیم می گیره...

^تو هم که چقدر به ولیعهد وفاداری...

تهیونگ چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید...

+حاضرم حتی رازمو فاش کنم اما همسر شاهدخت نشم...

^جوری میگی انگار داماد پادشاه شدن خیلی بده...

تهیونگ نگاهی به دوستش انداخت...

+چرا پس خودت پیش قدم نمیشی وزیرزاده پارک!؟ هوم!؟ خوب می دونم دختر دوم شاه بدجور چشمش روته...

جیمین سرش رو پایین انداخت و آهی کشید...

^پادشاه دستور داده فرمانده مین برگرده...

تهیونگ با تعجب به سمت پسر برگشت و بهش نگاه کرد...

+واسه چی!؟ مگه نرفته بود واسه سرکوب شورش های داخلی!؟

^آره اما... انگار اون جا کارش خوب بوده ولی... فرمانده چویی جایگزینش شده... این که این طوری بهش پیک دادن برگرده نگرانم می کنه...

تهیونگ دست دوستش رو گرفت و به نگاه نگران جیمین خیره شد...

+چیزی نیست... مسلما شاه فرمانده ی مورد اعتمادش رو نمی کشه جیمین...

جیمین سرش رو پایین انداخت و "امیدوارم" آرومی زمزمه کرد...

با باز شدن در اتاق طبیب هر دو سرشون رو بالا آوردن و بعد هر دو وارد اتاق شدن...

جونگ کوک نگران گوشه ای نشسته بود و به نظر عصبی می اومد...

+نظرتون چیه!؟

$نظرم مثبته... می تونه حرف بزنه... فقط باید بهش آموزش داده بشه که چطور از حنجره ش کار بکشه...

جونگ کوک زیر چشمی به طبیب نگاه می کرد و ذوقش رو پنهون می کرد...

با وزیرزاده کیم قهر کرده بود و هرچقدر بچگانه به نظر می اومد حاضر نبود فعلا باهاش آشتی کنه...

^دقیقا چطور باید یاد بگیره!؟

طبیب کمی مکث کرد و به پسری که با اخم های درهم گوشه ای نشسته بود و حتی به اون ها نگاه هم نمی کرد، خیره شد...

$اول از همه لجبازی رو بذاره کنار...

با این حرف نگاه متعجب جونگ کوک سمت طبیب برگشت...

+منظورمون این بود که ما چی می تونیم بهش یاد بدیم!؟

$الان چطور باهاتون حرف می زنه!؟

+می نویسه... و وقتی نتونه هم اشاره می کنه...

$نذارید چیزی بنویسه... وانمود کنید متوجه منظورش نمی شید... به حرف زدن تشویقش کنید و مثل بچه ها بهش یاد بدید حروف و کلمات رو بگه... از آسون شروع کنید و به سخت برید...

تهیونگ سری به نشونه ی تایید تکون داد و به شاهزاده ی جوان که به نظر ناراحت و عصبانی می اومد نگاه کرد...

+بریم!؟

جونگ کوک بدون حتی نیم نگاهی به تهیونگ، از روی زمین بلند شد و لباسش رو مرتب کرد...

انگار به مرتب کردن مداوم لباس هاش عادت کرده بود...

با بیرون رفتن از مطب طبیب، جیمین هم همراهشون سمت قصر راه افتاد...

^اگه بابام منو با این لباسا ببینه همون جا شمشیرشو می کشه...

تهیونگ تک خندی زد اما حواسش به پسری بود که جلوتر و بی توجه به اون راه می رفت...

^واقعا زیباست... چطور دلشون اومده این همه سال بهش اهمیتی ندن و مخفیش کنن!؟

+فعلا که قراره تو مراسم ولیعهد باشه...

^طبیعیه... مسلما شاه ریسک نمی کنه و مجبورش می کنه سوگند وفاداری بخوره...

تهیونگ سری به تایید تکون داد و با ناراحتی به پسر خیره شد...

چطور می تونست از دلش دربیاره!؟

.

.

.

.

.

بله بله

حالا فهمیدین چرا جیغ زدنش مهم بود؟!

ولی خب جونگ کوک پسرم قهر کرده

تهیونگی وقتشه بری منت کشی=)))))

این طولانی ترین پارت تا الان بود چون خیلی میگفتین کوتاهه طولانیش کن

ایشالله پارتای بعدم طولانی بمونن

و همانا ورود زیبای وزیرزاده پارک=)

منتظر فرمانده مین جذابمون هم باشین=)

ووت و کامنت فراموش نشود قلب کوچولوها=)

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now