همونطور که آرام راه میرفت، سعی میکرد کلماتی که امروز باید تمرین میکرد رو بیان کند...
با رسیدن به کلبه، فرمانده مین را ندید...
متعجب ابرویی بالا انداخت و ندیمهش را صدا کرد...
با نگرفتن جوابی، ترس بدی به جانش افتاد...
آرام سمت اتاقش راه افتاد و داخل شد...
نگاهی به تهیونگ دراز کشیده انداخت و با دیدن چشمهای باز پسر، با چشمهای درشت شده، بهش خیره شد...
اما انگار وزیرزاده کیم متوجه ورودش نشده بود و همچنان به سقف خیره بود...
-تهـ... تهیونگ!؟
پسر را صدا زد و تهیونگ با شنیدن صدای ناآشنایی، اخم کرد و نگاهش را به ورودی اتاق داد...
با دیدن شاهزاده، که با چشمهای اشکآلود خیره نگاهش میکند، ابرویی از تعجب بالا انداخت...
با باز شدن دوبارهی در اتاق، جونگکوک هول شده و متعجب از جلوی آن کنار رفت و به دکتر و فرمانده که وارد اتاق میشدند، خیره شد...
جونگکوک آرام از اتاق خارج شد و روی پلهی اول نشست...
و لحظهی بعد صورتش را بین دستانش پنهان کرد و اشکهایش روی گونههایش ریختند...
تهیونگ به هوش آمده بود...
بالاخره...
و این یعنی حالش رو به بهبودی بود...
/سرورم...
دستهایش را پایین آورد و به ندیمهش که لبخند کمرنگی زده بود، خیره شد...
/نگران نباشید... حالشون هرروز داره بهتر میشه...
-مـ... میدونم... و خوشحالم...
جونگکوک گفت و لبخند بزرگی زد...
چشمهای اشکآلود و لبخند بزرگ روی لبهایش، تناقض عجیبی داشتند اما آن اشکها، اشک شوق بودند...
شوق به هوش آمدن و بهبود یافتن دزد قلبش...
YOU ARE READING
I LOVE V(VK)
Fanfiction_ندیمه،چه اتفاقی میفته اگه یه نفر عاشق یه دزد بشه؟ +سرورم عشق عشقه،دزد و شاهزاده نمی شناسه. _چی می شه اگه یه نفر عاشق وی بشه؟ +احتمالا ازش برای گیر انداختن وی استفاده کنن.و بعدم هر دوشون رو اعدام کنن. _چی می شه اگه اونی که عاشق شده من باشم؟ 💌💌💌💌...