40

40 7 0
                                    

- مطمئنم تا آخرش ازت محافظت می‌کنم و مطمئنم... تا آخرش احساساتم بهت عوض نمیشن...
بعد از زدن این حرف، چند لحظه‌ای سکوت برقرار شد...
جونگ‌کوک احساس می‌کرد تهیونگ هنوز هم اون رو پسر بچه‌ی ضعیفی می‌بینه و به این حرفش باور نداره...
اما با شنیدن حرف بعدی پسر، لبخند بزرگی روی لب‌هاش نقش بست...
+مطمئن نیستم لیاقت همچین چیزی رو داشته باشم سرورم... شما باید یه زندگی بی‌دردسر رو شروع کنید... همه‌مون... حالا که همه آزادیم... وقتش نیست که از اینجا بریم جایی که کسی ما رو نمی‌شناسه و یه زندگی بدون دردسر رو شروع کنیم!؟
جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد ناراحتیش توی صداش مشخص نباشه...
-شاید خواهر و برادرم با هم ازدواج کرده باشن و شاید اون ملکه شده باشه... اما مطمئن باش اون هنوزم دنبالته... اون همیشه تمام چیزهای خوب رو واسه خودش می‌خواد و اگه... اگه این اتفاق نیفته ترجیح میده اون چیز نابود بشه تا اینکه متعلق به شخص دیگه‌ای باشه... اگه تاوان کاری که کرده رو پس نده... اگه بخواد دوباره بهت آسیب بزنه... بازم میگی باید بی‌خیالشون بشم!؟
+من نمیگم بی‌خیال بشید... فقط میگم... میگم...
تهیونگ مطمئن نبود شاهزاده چطور حرفش رو تفسیر می‌کنه...
دنبال کلمه‌ای مناسب بود که منظورش رو درست برسونه اما هیچ کلمه‌ای اون لحظه به ذهنش نمی‌رسید...
-حالت خوبه!؟
جونگ‌کوک نگران زمزمه کرد و به چهره‌ی تهیونگ خیره شد...
انگار پسر یکم گیج بود و این جونگ‌کوک رو می‌ترسوند...
-بهتره برگردیم...
جونگ‌کوک گفت و از روی تخته سنگ بلند شد...
آروم سمت تهیونگ رفت و به پسر کمک کرد از روی زمین بلند بشه...
بدن پسر سرد بود و این بیشتر نگرانش می‌کرد...
فقط امیدوار بود زخم‌های پسر عفونت نکنن و پسر سرما نخوره...
هرچند مهم نبود چه اتفاقی می‌افته...
جونگ‌کوک تا آخر کنار وزیرزاده‌ی موردعلاقه‌ش می‌ماند...
.....
بالاخره برگشتممممم
وای که چقدر دلم واسه اینجا و محیطش تنگ شده بود😭
چطور مطورین!؟
خلاصه که قراره زود زود بذارمش تا برسیم به چیزی که تا الان نوشته شده🫠
فردا هم منتظرش باشین پس😁
امیدوارم دوستش داشته باشید و ووت و کامنت هم یادتون نره🫠❤️
I Love You All💖

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 28 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now