29

69 14 7
                                    

آروم شنل مشکی رنگ رو دور شونه هاش پیچید و کلاهش رو روی سرش انداخت؛ به طوری که نیم بیشتر صورتش پوشیده شده بود...

روی زین اسب سفیدی که فرمانده مین برایش آورده بود، نشست و افسارش رو در دست گرفت...

همه چیز امروز ظهر برنامه ریزی شده بود و جونگ کوک امیدوار بود مشکلی در خروجشان از قصر پیش نیاید...

*آماده اید سرورم!؟

سری به تایید تکان داد و نفس عمیقی کشید...

یونگی سوار اسبش شد و باهم به سمت دروازه ی غربی راه افتادن...

دروازه ی غربی نسبت به دروازه های دیگر کوچک تر بود و تنها یک نگهبان در هر شیفت از آنجا مراقبت میکرد...

زمان تعویض نگهبان ها بود که آرام و شمرده از دروازه عبور کردند و بعد از اینکه چند متری از دروازه دور شدند، نفس راحتی کشیدند...

خانه ای که فرمانده مین توی این مدت قرار بود شاهزاده را به آنجا ببرد، جایی میان جنگل بود...

جایی به دور از قصر و کاملا مخفی...

اما با این اوصاف، زندگی شاهزاده ی جوان تضمین شده بود!؟

.....

سلام سلام

دیگه هرچی داشتم رو براتون آپ کردم تو چنل دو پارت عقبه

یه کوچولو صبر کنید تا هفته ی آینده هر دو پارت رو آپ میکنم و امیدوارم بتونم از هفته ی بعدش بنویسم و دوباره هفتگی یا حتی بیشتر آپ داشته باشیم

منتظر ووت و کامنت هاتون هستم=)

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now