25

98 21 0
                                    

پنجمین روز تمرینشون بود...

به لطف تهیونگ، جونگ کوک می تونست اصوات نامفهومی رو بیان کنه...

اون روز هم مثل این مدت، تهیونگ و جونگ کوک رو به روی هم نشسته بودن و تهیونگ بهش کمک می کرد حروف صدادار رو تلفظ کنه...

مسلما بیان حروف صدادار خیلی راحت تر از حروف صامت بود...

^تهیونگ...

با شنیدن صدای داد جیمین، سر هر دو پسر سمت جایی که صدا ازش می اومد، برگشت...

جیمین همون طور که به سختی می دویید خودش رو به دو پسر رسوند و بعد از احترام به شاهزاده ی جوان، رو به تهیونگ کرد و با چشم هایی که برق می زدن به حرف اومد...

^اومد... تهیونگ اومد...

تهیونگ با ابروهای بالا رفته و جونگ کوک با کنجکاوی به پسر خیره شده بودن...

+اومد!؟

تهیونگ با ذوق و ناباوری گفت و جیمین با تکون دادن سرش تایید کرد...

+خب الان کجاست!؟

جونگ کوک داشت به خاطر ذوق تهیونگ، برای اومدن کسی که نمی دونست کیه، حسادت می کرد!؟

اما هنوز هم می تونست حس کنه که حس کنجکاویش بیشتر از حسادتشه...

^پیش پادشاهه... و متاسفانه نمی تونیم فعلا بریم ملاقات ایشون...

+بریم منتظرش بمونیم!؟

جیمین لبخندی زد و همون جا کنار تهیونگ نشست...

^بهتره خیلی خودمونو مشتاق نشون ندیم...

جونگ کوک متعجب به وزیرزاده پارک خیره شد...

+انگار نه انگار کل راهو دوییدی که بیای بهم بگی فرمانده مین برگشته... حالا میگی مشتاق نشون ندیم...

جونگ کوک با شنیدن اسم آشنایی بین حرف های تهیونگ ابرویی بالا انداخت...

دلش می خواست حرف هاش رو بنویسه اما توی جلسات تمرینی شون جایی برای قلم و کاغذ نداشت...

کلافه نفس رو بیرون داد و تصمیم گرفت فقط شنونده باشه...

هرچند چاره ی دیگه ای هم نداشت...

^بذار ببینیم اون چقدر دلش برامون تنگ شده...

+به نظرت می دونه تو قصر شاهزاده جونگ هستیم!؟

^ندیمه مو گذاشتم مراقبش باشه... همین که از قصر شاه بیاد بیرون بهم خبر میده...

تهیونگ تک خندی زد و به چشم های شاهزاده خیره شد...

+آره خب... اصلا مشتاق نیستی... ادامه بدیم سرورم!؟

رو به جونگ کوک پرسید و جونگ کوک با لبخند سری به تایید تکون داد...

.

.

.

.

.

سلام سلام

حسادت کوک رو دیدین!؟=")

پسرم بی صدا حسودی میکنه

و فرمانده مین جذابمون که اومد

*با چشمان قلبی

امیدوارم دوستش داشته باشید

ووت و کامنت فراموش نشود=)

I LOVE V(VK)Where stories live. Discover now