Part5

713 133 3
                                    

چند هفته ای از موقعی که توی این اموزشگاه مشغول به کار شده بود میگذشت ولی چند روزی بود که دوباره صدای موزیک بلند کلاس بغلی روی اعصابش رفته بود. سعی کرد توجهی نکنه و دوباره نگاهش رو به دخترا و پسرای ۶ تا ۱۰ ساله ی روبروش داد.

به آرومی حرکات نرم پاهاش رو شروع کرد و توجهی به سرگیجه ای که به تازگی بیشتر شده بود نکرد.
در حالی که صدای ملایم پیانو پخش میشد و البته با موزیک کلاس بغلی مخلوط شده بود، روی نوک پاهاش با قدم های کوتاه به سمت چپ رفت. بعد از چند قدم دوباره با همون حرکت به سمت راست برگشت.
سرش رو پایین آورد تا ببینه که هنرجو هاش متوجه شدن یا نه.

_ خب فهمیدین چطور باید قدم بردارین؟
دقت کنین که باید قدم ها کوتاه و سریع باشه و روی نوک انگشت ها قدم بردارین.
اگر سخت بود اول میله های کنار اتاق رو بگیرین و با کمک اون ها این کار رو انجام بدین و بعد کم کم بدون کمک اون ها تمرین کنین.

همه ی بچه ها تند تند سر هاشون رو تکون دادند و این باعث خنده ی جیمین شد.

نیم ساعتی بود که بچه ها به سمت میله ها رفته بودن و تمرین میکردن، ولی حواس بعضی ها به صدای موزیک بلندی که پخش میشد، پرت میشد.
جیمین سری از روی تاسف تکون داد و از بچه های بزرگتر خواست تا مراقب کوچکتر ها باشن.

_ بچه ها من چند دقيقه میرم و زود میام تا اون موقع تمرین کنین.

نگاهی به ساعت انداخت و متوجه شد فقط یه ربع دیگه به پایان کلاس مونده پس سریع به سمت در رفت و از کلاس خارج شد.

به سمت کلاس بغلی رفت و در رو باز کرد و با حدودا ده نفری از افرادی مواجه شد که وسط اتاق تمرین ایستاده بودند و رقص گروهی و پر انرژی ای رو انجام میدادن. نگاهش به هوسوک و پسری که به یاد نمی آورد اسمش چیه کشیده شد که جلوی اون ده نفر ایستاده بودند و به طوری رهبری رقص رو به عهده داشتن.

پوفی کشید و منتظر موند تا رقصشون تموم بشه؛ هوسوک رو دید که به اون پسر همکارش چیزی گفت و از جلوی رقصنده ها کنار اومد تا به سمتش بیاد.
با رسیدن هوسوک به چند قدمیش تعظیمی کرد و دست هاشو پشت کمرش قفل کرد:

_ سلام هوسوک شی. عذر میخوام مزاحم تمرینتون شدم.

هوسوک سری تکون داد و نگاهی به سر تا پاش انداخت.

_سلام جیمین شی. اتفاقی افتاده که دوباره افتخار دیدنت رو دارم؟

جیمین کمی این پا و اون پا کرد و لب هاش رو فاصله داد:

_ راستش فکر ميکنم که روز اولی که به اینجا اومدم بهتون گفتم که من باله کار میکنم و صدای بلند موزیک شما اجازه ی تمرکز رو به هنر جو های من نمیده.

هوسوک خجالت زده از حواس پرتیش دستی به پشت گردنش کشید، یکی از دست هاش رو داخل جیبش برد و رو به جونگکوک اشاره کرد تا پیشش بیاد:

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄Where stories live. Discover now