Part26

489 75 5
                                    

به آرومی و با ضعف زیادی که توی بدنش حس میکرد، لای پلک های خسته‌ش رو باز کرد و با اتاق تاریکی روبرو شد.

لحضه ای فکر کرد شاید مرده و دنیای بعد از مرگ همینقدر تاریکه اما با عادت کردن چشم هاش به تاریکی، متوجه دستگاه های اطراف و سرم توی دست چپش شد. سرش رو که درد کمی رو توش احساس می کرد، به سختی حرکت داد و کمی چرخوند. انگشت های دستش بین انگشت های کسی قفل شده بود که سرش روی تخت قرار داشت و طرز خوابیدنش، حتما گردن درد ایجاد میکرد.

حدس اینکه اون فرد چه کسی میتونست باشه زیاد سخت نبود. اون انگشت های کشیده و لاغر حتما متعلق به هوسوک بودن. گلوی خشک شده‌ش اجازه ی حرف زدن نمیداد پس سعی کرد با انگشت هاش، فشاری به دست هوسوک وارد کنه تا متوجه به هوش اومدنش بشه.

کم کم لای پلک های کشیده ی مرد باز شد و سرش رو از روی تخت بلند کرد. درحالی که خمیازه می کشید، نگاهش به چشم های باز و براق جیمین افتاد و لحظه ای ترسید. اما با فهمیدن موقعیت و مکانی که توش قرار داشت، لبخند هیجان زده ای روی لب هاش نشست و با عجله به سمت کنار تخت جیمین خم شد تا زنگ روی دیوار رو برای خبر کردن پرستار بزنه. نگاهش دوباره روی جیمین برگشت که با لبخند خسته و صورت بیحال و خوابآلویی بهش خیره شده بود.

- بالاخره بیدار شدی!

جیمین برای تایید حرفش پلک روی هم گذاشت و به زحمت زمزمه کرد.

- آ..آب!

هوسوک با هول لیوان روی میز رو برداشت و اون رو از پارچ آب کنارش پر کرد. با گذاشتن دستش پشت کمر جیمین، اون رو جلو کشید تا تقریبا بشینه و بتونه آب بنوشه. وقتی که دهانه ی لیوان به لب های تشنه ی پسر رسید، با عجله و عطش آب رو نوشید و هوسوک رو به خنده انداخت.

- آروم تر!

بعد از خالی شدن لیوان اون رو روی میز گذاشت و تخت رو تنظیم کرد. درست لحظه ای که جیمین به بالشی که پشتش گذاشته شده بود تکیه داد، پرستاری وارد اتاق شد.

پرستار بعد از چک کردن وضعیت جیمین، با گفتن اینکه اگر تا فردا وضعیت بیمار خوب بود میتونه مرخص بشه، اتاق رو ترک کرد.

لبخند، لحظه ای لب های هوسوک رو ترک نمی کرد. جیمین دستش رو جلو برد و با گرفتن دست هوسوک، مجبورش کرد بنشینه. هوسوک همونطور که دست جیمین رو نوازش می کرد پرسید:

- حالت خوبه؟

جیمین سرفه ای کرد تا صداشو صاف کنه و با صدای آروم ضعیفی جواب داد.

- سرم... درد میکنه و احساس میکنم یه هفته... بی وقفه کار کردم‌.

- دکتر گفت طبیعیه، باید استراحت کنی.

جیمین با به یادآوردن بقیه، پرسید.

- تهیونگ کجاست؟ بقیه کجان؟

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄Where stories live. Discover now