Part36

427 67 42
                                    

بم بم به جونگکوک نگاهی انداخت. اون با چشم هاش التماسش میکرد که نره اما مگه چاره ای داشت؟ به ناچار دست جونگکوک رو رها کرد و به سمت راه پله رفت تا به طبقه ی همکف بره.
جونگکوک دست هاش رو مشت کرد تا جلوی لرزش دستش رو بگیره و با ناامیدی به مسیر رفتن بم بم خیره شد. اما طولی  نکشید که صدای نحس مرد، توجهش رو جلب کرد.

- خب خب خب... بالاخره تنها شدیم جئون!

نگاهش به سمت مرد برگشت و فکش منقبض شد.

- دنبالم بیا.

جونگکوک نگاهی دوباره به راه پله ها کرد. طوری که انگار اونها میتونستن به کمکش بیان و نجاتش بدن. یا بم بم دوباره برگرده و بهش اطمینان بده که کنارشه. بالاخره تصمیم گرفت مرد رو دنبال کنه و پشت سرش راه افتاد. وارد یکی از کلاس های همون سالن شد و بعد از وارد شدن جونگکوک، در رو بست. به کنج های دیوار نگاه کرد تا از نبود دوربینی توی کلاس، مطمئن بشه.

دقیقا پشت پسر ایستاد و بدنش رو بهش مماس کرد. مشت های جونگکوک جمع تر شدن و نگاه لرزونش به پنجره ی روبروش دوخته شد. هیون سرش رو نزدیک گردن جونگکوک برد و پوستش رو بویید. بدنش مور مور شد و با ناچاری ناخن هاش رو درون کف دستش فرو کرد. این به هیچ وجه خوب نبود. طوری که تهیونگ بدنش رو می بویید پاک بود، پر از پرستش بود. اما این مرد، فقط هوس و شرارت از رفتارش ساطع می‌شد.

- خیلی خوشبویی بچه جون. اون مردک حق داشت که ازت نگذره.

- حرف دهنتو بفهم!

دستش رو روی رون پسر قرار داد و تا باسنش بالا کشید. جونگکوک با حرص چشم هاش رو روی هم فشرد و با صدایی که سعی میکرد لرزشش رو پنهان کنه غرید:

- دست کثیفت رو بکش عوضی!

هیون بدن پسر رو زیر دستش فشرد و آهی کشيد. قرار نبود به این راحتی کوتاه بیاد. دستش رو بالا تر برد و سعی کرد وارد بلوز پسر کنه.

- و اگه نکشم؟

نفس هاش تند شده بود، قلبش تند می تپید، مردمک هاش میلرزید، وجودش میلرزید. نمی فهمید.... نمی فهمید چرا مثل یک مجسمه خشک شده و هیچ کاری نمیکنه. احساس میکرد هر لحظه راه گلوش بسته تر میشه و نفس کشیدن سخت تر.
اما اون نباید حالا خودش رو میباخت! اون باید تکون میخورد، باید یه درس حسابی به اون عوضی می‌داد. هيچکس جز تهیونگ حق نداشت لمسش کنه. باید از این وضعیت مزخرف بیرون میومد. اون مرد خیلی وقت بود که خط قرمز ها رو زیر پا گذاشته بود. اون داشت آسیب می دید و اون مرد قطعا باید تاوانش رو پس میداد.

لحظه ای که دست مرد جلوی شلوارش رو لمس کرد، به خودش اومد‌. نفسی گرفت و با تمام زوری که از خودش سراغ داشت، دست کثیف هیون رو از مچ گرفت و پیچوند. صدای شکستن قلنج استخوان های مرد رو شنید اما نتونست خود اون ها رو بشکنه و حقش رو کف دستش بذاره. بلافاصله با تمام توان، مشتش رو توی صورت مرد کوبوند. هیون انتظار نداشت این پسر اینطور از خودش دفاع کنه! اون چهره ی مظلوم و سر به زیر، گولش زده بود.

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄Where stories live. Discover now