هپی یک کا ویو 🥳
(هرچند که فیکای دیگه بعد ده پارت یک کا ویو میخورن ولی بیاین بهش فکر نکنیم!)
کاور این پارت به اندازه ی کافی کیوت هست که قلبتونو تیکه پاره کنه یا دنبال یکی دیگه بگردم؟
*****
بعد از عوض کردن لباسش با لباس بیمارستان، روی تخت نشست و به افراد توی اتاق نگاه کرد. نیم ساعت دیگه، باید وارد اتاق عمل میشد. جونگکوک کنارش نشسته بود و دستش رو توی دستش گرفته بود.
تهیونگ با لبخند مهربونی به دوست چند ساله‌ش نگاه میکرد و اطمینان رو بهش تزریق می کرد. خانم کیم و جنی هم روی صندلی های توی اتاق نشسته بودن و جیمین مضطرب رو نگاه میکردن. هوسوک واقعا نمیتونست این جو استرس زا رو تحمل کنه، پس بیرون رفته بود و توی حیاط بیمارستان ایستاده بود تا کمی هوا بخوره و از اضطرابش کم کنه.
جیمین کمی خم شد و لیوان روی میز رو برداشت تا گلوی خشک شده‌ش رو تر کنه.
با شنیدن تقه ای به در، نگاه همه به اون سمت کشیده شد.
دکتر هوانگ که مرد چهل و هشت ساله ای بود، با لبخندی که آرامش رو به وجود بیمارانش هدیه میکرد، وارد شد. پرستار به همراه دکتر داخل شد و هردو به نزدیک تخت رفتن. افراد درون اتاق با تعظیم نصفه ای سلام کردن.
دکتر دست جیمین رو گرفت تا نبضش رو چک کنه. همزمان که نبض تند جیمین رو زیر انگشت هاش احساس می کرد، پرسید.
- مصرف آسپیرین و پلاویکس رو قطع کرده بودی؟
جیمین با صدای آرومی تایید کرد.
- بله پلاویکس رو از یه هفته پیش و آسپیرین رو از سه روز پیش. همونطور که گفته بودین.
دکتر سر تکون داد.
- خوبه. نبضت تند میزنه! آروم باش. مطمئنم عمل به خوبی پیش میره. میدونی که روحیه ی خوب، خیلی میتونه کمکت کنه.
جیمین سر تکون داد با استرس پرسید:
- الان منو میبرین اتاق عمل؟
دکتر لبخندش رو حفظ کرد و با فشردن شونه ی پسر، به آرامش دعوتش کرد.
- الان نه، یک ربع دیگه. ولی تا اونموقع باید ضربانت نرمال شده باشه پس بازم میگم اصلا نترس و آرامشتو حفظ کن.
جیمین سر تکون داد و جونگکوک برای اینکه بحث رو تموم کنه تشکر کرد.
- بله آقای دکتر خیلی ممنون.
دکتر و پرستار اتاق رو ترک کردن و دوباره سکوت در فضا حاکم شد.
خانم کیم در دلش برای موفقیت آمیز بودن عمل دعا می کرد و از مسیح خواستار سلامتی جیمین بود.
جونگکوک جیمین رو بغل کرد و برای آخرین لحظه دلداریش داد. البته اگه میشد اسمش رو دلداری گذاشت!
YOU ARE READING
𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄
Fanfictionمن عاشقشم اما نه فقط بخاطر چیزی که بود؛ بلکه بخاطر چیزی که هستم، وقتی کنارشم. -------------- _ اگه ما بودیم، کدوم پایان رو انتخاب میکردی؟ _ وقتی اودت و شاهزاده باهم میمیرن و روحشون باهم به سمت بهشت پرواز میکنه. _ چرا؟اینطوری ما نمی تونیم عاشقی کنیم،...
