نگاهی به ساعت انداخت و وارد اتاق شد. به پسرک مخفی شده بین پتو نگاه کرد و به سمت تخت قدم برداشت. تنها چیزی که ازش دیده میشد صورت و موهای بهم ریخته‌ش بودن. به آرومی روی تخت کنار جسم به خواب رفته ی پسر دراز کشید و آرنجش رو تکیه گاه بدنش قرار داد.
از روی عادتی که به تازگی دچارش شده بود، موهای مزاحمی که روی صورت پسر بود رو کنار زد تا بهتر چشم هاشو ببینه. سرش رو جلوتر برد تا بوسه ای روی صورتش بکاره. لب هاش رو روی لپ های نرم و سفید جونگکوک قرار داد و آب دار بوسید. جونگکوک تکونی نخورد و به خوابیدن ادامه داد.
تهیونگ دوباره جلو رفت و این بار لب های کوچیکش رو بین لب هاش گرفت و بعد از مک کوچیکی که بهش زد، فاصله گرفت تا عکس‌العمل جونگکوکو ببینه. جونگکوک با مکیده شدن لبش و صدای دلچسب جدا شدن لبهاشون، بیدار شده بود، دستی به چشم های نیمه بازش کشید.
دیدن فرد روبروش کافی بود تا خودش رو بالا بکشه و روی جسم مرد کنارش بندازه. بین صدای خنده ی تهیونگ با صدای دورگه ای سوال پرسید:
- ساعت چنده؟
- شیش و نیم.
چشم های دوباره بسته شده ی جونگکوک، به سرعت باز شدن و به دنبال ساعت اطراف اتاق رو وارسی کردن. پسر با اخمی که روی ابروهاش خودنمایی میکرد دوباره پرسید:
- چرا زودتر بیدارم نکردی؟
تهیونگ ابروش رو خاروند و فکر کرد.
- شاید چون... خیلی خسته بودی؟
جونگکوک غر زد و بالش رو توی صورت تهیونگ کوبید.
- هی! انتظار داشتم حداقل بگی چون خیلی ناز خوابیده بودم دلت نیومد منو بیدار کنی!
تهیونگ با لبخند ضایعی تایید کرد:
- البته که اینم یکی از دلایل بوده!
جونگکوک به حرف مرد گوش نکرد چون صدای شکمش واضح تر به گوش رسید! با نگاهی که به شکمش کرد، فکری به ذهنش زد.دست روی شکمش گذاشت و مث زن های باردار نوازشش کرد.
- تهیوونگ؟
تهیونگ که داشت گوشیش رو از جیبش خارج میکرد، با شنیدن صدای بلند جونگکوک از جا پرید.
- چته؟ قلبم ایستاد!
جونگکوک خندید و دست تهیونگ رو کشید. سعی کرد این بار با صدای آروم و لحن رمانتیکی صداش کنه:
- تهیونگ؟
این لحن همون لحنی بود که اکثر پارتنر ها برای درخواست چیزی ازش استفاده میکردن و تهیونگ به خوبی متوجهش شده بود. پس اون هم بازی ای که توسط جونگکوک شروع شده بود رو ادامه داد.
- جانم؟
جونگکوک با نگاه مظلومی به شکمش اشاره کرد.
- گرسنمه!
ESTÁS LEYENDO
𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄
Fanficمن عاشقشم اما نه فقط بخاطر چیزی که بود؛ بلکه بخاطر چیزی که هستم، وقتی کنارشم. -------------- _ اگه ما بودیم، کدوم پایان رو انتخاب میکردی؟ _ وقتی اودت و شاهزاده باهم میمیرن و روحشون باهم به سمت بهشت پرواز میکنه. _ چرا؟اینطوری ما نمی تونیم عاشقی کنیم،...
