Part10

656 132 22
                                    

اون شب وقتی تهیونگ به خونه ی‌ جیمین اومد، با دیدن چشمای قرمزش متوجه شد که باید اتفاقی افتاده باشه، اما تهیونگ فقط سردرد ‌رو بهونه کرد و مثل همیشه رفتار‌ کرد.

جنی هم انگار متوجه حال بد برادرش شده بود و بعد از اومدن تهیونگ خیلی ساکت نشسته بود و حرفی نمیزد.
خواهرش فهمیده بود که اون شب سالگرد مرگ چه کسی بود و فکر میکرد که شاید زنگ زدنش به برادرش توی اون موقعيت کار درستی نبوده اما تهیونگ بهش اطمینان داد که خودش هم دوست داشته بیاد.
جونگکوک نمیدونست چه اتفاقی بین اونها افتاده که جنی انقدر اون شب مضطرب بوده اما سعی کرد کنجکاوی نکنه.

وقتی که تهیونگ و جنی رفته بودن متوجه پالتوی تهیونگ که اونجا جا مونده بود شد. اما اون رو برداشت تا خودش به تهیونگ بده و به جیمین هم گفت تا چیزی راجع به پالتو به تهیونگ نگه.
جیمین بعد از شنیدن این حرف جونگکوک رو مشکوک و شیطانی نگاهش کرد و چیزی نگفت.

امروز روز معلم بود و همه ی دانشجو ها  به استاد مورد علاقشون کیک های خونگی و قهوه داده بودن. ( در کره همه همچین هدیه ای به معلم ها یا استاد ها میدن چون چیز هایی به غیر از خوراکی های اینچنینی و چیز های گرون قیمت رشوه محسوب میشه)
جونگکوک اما میخواست یه چیزی به غیر از کیک و قهوه و شکلات به استاد عزیزش که این روزا خیلی بهش فکر میکرد بده. اما از اینکه تهیونگ اون رو رشوه محسوب کنه میترسید پس تصمیم گرفت در طول امروز جلوی تهیونگ آفتابی نشه و بعد از دانشگاه  به خونه ی تهیونگ بره و هدیه ش رو اونجا تحویلش بده.

با وسواس ربان کادو رو مرتب کرد و توی پاکت گذاشت و در کنارش برای اینکه رسم رو هم رعایت کنه یک کاپ کیک و یک شکلات تلخ کنار کادو،توی جعبه قرار داد. پالتوی تهیونگ رو هم برداشت تا بهش برگردونه.

توی راه برای رسيدن به ایستگاه تاکسی بود که با شنیدن صدای نوتیفیکیشن گوشیش، اون رو از توی جیبش درآورد و نگاهی به آدرسی که جیمین براش فرستاده بود انداخت. با دیدن تاکسی ای دست بلند کرد و وقتی تاکسی ایستاد سوار شد و آدرس رو به راننده گفت.

ایستادن تاکسی مصادف شد با قفل شدن نگاهش به ساختمان روبروش. هزینه ی تاکسی رو حساب کرد و پیاده شد. پشت در ایستاده بود و نمیدونست چطور وارد بشه تا تهیونگ رو سوپرایز کنه. درست همونموقع پیرزنی از ساختمون بیرون اومد و جونگکوک از فرصت استفاده کرد و از زن خواست تا در رو نبنده.

سوار آسانسور شد و دکمه ی شماره ی سه رو فشرد. توی آینه ی آسانسور نگاهی به موهای مشکی و قهوه ایش انداخت و اون ها رو مرتب کرد.

در آسانسور باز شد و استرس جونگکوک دو برابر. جلوی واحد ایستاد و زنگ رو فشرد.

بعد از مدت تقریبا طولانی ای تهیونگ در رو باز کرد و با دیدن جونگکوک لحظه ای متعجب فقط نگاهش کرد. کم کم تعجب جاش رو به خوشحالی داد و با لبخندی در رو بیشتر باز کرد:

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄Where stories live. Discover now