Part44

399 65 16
                                    

لطفا ووت بده و کامنت بذار شبدرکم🍀

***********

سکوت در خونه ی اون ها معنی نداشت. درسته در خونه ی دوستان تهیونگ. البته که جونگکوک نمیدونست اون ها بخاطر به وجود نیومدن جو معذب کننده برای پسر جوان ، انقدر پر سر و صدا شدن.
سوکجین تکه ای گوشت کبابی برداشت و توی ظرفش گذاشت و همزمان به تعریف کردن خاطرات آشناییش با نامجون ادامه داد.

- این لعنتی دائم کتاب میخوند. یعنی دو دقیقه سرشو بالا نمی آورد تا ببینه چه همکلاسی جذابی داره. همه ی دانشجو ها رو من کراش داشتن ولی من منتظر نامی بودم تا بیاد کراششو بهم اعتراف کنه. مطمئنم اگه یکم گیج نمیزد ما خیلی زودتر از اینا قرار میذاشتیم!

نامجون با شنیدن بخش اول جمله ی آخر چشم گرد کرد و به سوکجین نگاه کرد.

- خیلی ممنون سوکی! تاحالا نگفته بودی بنظرت گیجم.

جونگکوک با گاز گرفتن لبش، جلوی خنده‌ش رو گرفت اما تهیونگ گذاشت تا همه نیش بازش رو ببینن.

- خب مگه نبودی؟ از وقتی با من آشنا شدی یکم زرنگ شدی.

نامجون خندید و با جلو آوردن چنگالش و تکه ای از گوشت جلوی دهن سوکجین، سعی کرد به خوردن مشغولش کنه بلکه بیشتر از این آبروش رو نبره.

در همین بین تهیونگ به حرف اومد:

- اما هیونگ... اینطور که به نظر میرسه تو کسی بودی که کراش داشته روی نامجون هیونگ.

سوکجین که تازه ساکت شده بود به زور لقمه ی توی دهنش رو قورت داد تا جواب تهیونگ رو بده.

- کی همچین حرفی زده؟ من کراش همه‌م و روی هیچ کس کراش نمیزنم. کراش یعنی عشق یک طرفه اما محض اطلاعت عشق ما دو طرفه بود!

- سوکی بنظرم باید تسلیم بشی. اونی که اول از همه کراش زده بود تو بودی و اینو خودت خوب میدونی. حتی من بین دوستام می‌شنیدم که راجع به تو و درخواست های زیادی که رد کردی حرف می زدن. واسشون عجیب بود که انقدر حواست به منه.

سوکجین با چشم های گرد شده آماده برای شروع رگباری دفاع از خودش بود که صدای متفاوتی به گوش رسید.

- راستش منم با نامجون هیونگ موافقم.

در لحظه سر هر سه نفر به سمت مهمان تازه‌وارد برگشت. جونگکوک دستپاچه شد و با خودش فکر کرد همین اول کار بی ادبی کرده. خواست حرفی به زبون بیاره که سوکجین با حالت دراماتیکی دست روی سینه‌ش گذاشت و آهی کشید.

- آه...فکر کنم دستم رو شد، وقتشه تسلیم بشم!

و این بار سر ها به سمت اون برگشت، البته با دو جفت چشم گرد شده که جونگکوک جزوش نبود. دلیل تعجب تهیونگ و نامجون برای پسرک مشخص نبود اما هرکسی که سوکجین رو می شناخت، می دونست که اون به این آسونی در یک بحث تسلیم نمیشه. درواقع اصلا تسلیم نمیشه! و همه ی این ها بخاطر این میتونست باشه که اون پسر تازه‌وارد بدجوری توی دل سوکجین جا باز کرده.

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄Место, где живут истории. Откройте их для себя