Part19

522 90 4
                                    

سلام قشنگا، حالتون چطوره؟بابت این تاخیر عذر میخوام همین! از پارت جدید لذت ببرین و ووت هم یادتون نره 💋

*******


بعد از اینکه وسایلش رو خونه گذاشته بود و لباساش رو عوض کرده بود تصمیم گرفت حالا که امشب رو جونگکوک، خونه ی تهیونگ میمونه، پس خودشم پیش جیمین بمونه. حالا جلوی در ایستاده بود و منتظر بود تا جیمین اگه صدای زنگ رو شنیده در رو باز کنه. اما مثل اینکه جیمین خونه نبود یا صدای زنگ رو نشنید پس خودش کلیدش اضافه ای که جیمین بهش داده بود رو از جیبش درآورد و در رو باز کرد.

با ورود به خونه، متوجه صدای آبی که از حمام میومد شد، پس جیمین برای همین صدای زنگ رو نشنیده بود. خوشحال از حضور جیمین توی خونه، به سمت کاناپه رفت و بعد پرت کردن سوئیچ و موبایلش رو اون به آشپزخونه رفت تا چیزی برای شام آماده کنه. پسرکش حتما بعد از بیرون اومدن از حموم گرسنه خواهد بود.

در یخچال و فریزر رو باز کرد و نگاهی به مواد داخلش انداخت. توی تمام این مدتی که جونگکوک پیشش زندگی میکرد، آشپزی یاد گرفته بود چون نمیخواست پسر خاله ی عزیزش با خوردن غذا های بیرونی مریض بشه، همیشه که نمیتونستن از رستوران های بیرون غذا سفارش بدن!

با پیدا کردن یه مقدار مرغ  و پنیر پیتزا از توی فریزر فکری به سرش زد. مرغ رو تو قابلمه ای گذاشت تا یخش باز بشه و دنبال پاستا و پیاز و سیر گشت. درسته! اون میخواست پاستا درست کنه!

مرغ روی شعله درون آب داغ می‌پخت و هوسوک مشغول ریز کردن پیاز و سیر بود. با تموم شدن اون و ریختنشون توی روغن درون ماهیتابه، گذاشت تا به آرومی تفت داده بشه و به سمت سینک ظرفشویی رفت تا اشک های رو صورتش و چشمای قرمز شده‌ش رو بشوره.

بعد از پوشیدن حوله ی تن پوشش از حموم بیرون اومد و با هوسوکی مواجه شد که پشت به اون، توی آشپزخونه مشغول آشپزی بود. لبخندی روی لبهای درشتش شکل گرفت و به سرعت وارد اتاقش شد.

هوسوک همچنان مشغول آشپزی بود که با شنیدن صدای سشوار متوجه اومدن جیمین شد.

_ اون کلوچه بالاخره اومد! چند روز بود که ندیده بودمش؟ دو روز؟ شایدم سه روز؟ نمیدونم! ولی احساس میکنم الان بیشتر دلتنگش شدم!

بعد از هم زدن پاستا، زیر شعله رو خاموش کرد و توش پنیر پیتزا ریخت و در ماهیتابه رو گذاشت. هود رو خاموش کرد و وقتی برگشت جسم کوچولویی توی بغلش فرو رفت.

_ دلم برات تنگ شده بود!

هوسوک با حلقه کردن دستاش دور کمر باریک جیمین، بغلش کرد و عطر موهاش رو به دیه هاش کشید.

_ من خیلی بیشتر!

جیمین سرکی به پشت هوسوک کشید و با کشیدن زبونش روی لباش گفت:

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄Where stories live. Discover now