Part27

464 69 7
                                    

برگه ی سوالات رو دوباره چک کرد تا از جواب هاش مطمئن بشه. بعد از چک کردن سوالات و اسمش که بالای صفحه نوشته شده بود، از روی میز بلند شد و به سمت میز استاد رفت. برگه رو با احترام به دست استاد داد و سر جای خودش برگشت. وسایلش رو جمع کرد و در جواب بم بم که ازش درخواست دستمال کاغذی میکرد، دستمالی که از قبل آماده کرده بود رو به دستش داد. بم بم با باز کردن دستمال کاغذی و دیدن پاسخ بعضی سوالات، تشکر کرد که در نظر همه فقط بخاطر گرفتن دستمال کاغذی بود. اما فقط اون دو دانشجوی شیطون میدونستند دلیل تشکر چه چیزیه!

از کلاس بیرون رفت و توی راهرو قدم زد. همه کلاس ها در سکوت فرو رفته بودند. درِ بعضی از اونها باز بود و بعضی هم بسته. از حضور تهیونگ مطمئن نبود اما همونطور که راهرو رو طی میکرد، نگاهی به کلاس ها می انداخت تا شاید بتونه پیداش کنه.

دو هفته ای میشد که امتحانات میان ترم شروع شده بود و اون فقط تونسته بود یکی دوبار که تهیونگ به عنوان مراقب توی کلاسشون حاضر شده بود، ببینتش. که البته فقط با نگاه هاشون حرف زده و دلتنگیشون رو ابراز کرده بودن. امروز آخرین امتحان سختش رو داده بود و امتحان های بعد از این، به نسبت آسون تر بودند.

از قسمت شیشه ای در بسته ی کلاس، نگاهی به داخل انداخت و با دیدن کلاس خالی از دانشجو فهمید که همه ی دانشجو های اون کلاس امتحانشون رو دادند. میخواست رد بشه و سراغ کلاس بعدی بره اما از گوشه ی چشم، مرد آشنایی رو دید. تهیونگ با اخم هایی در هم با شخص پشت خط صحبت می کرد و سعی در پایین نگه داشتن صداش داشت.

آروم در رو باز کرد و داخل شد. نگاه تهیونگ به سمتش برگشت و اخم هاش کمی... فقط کمی باز شد. قبل از اینکه جونگکوک بتونه نزدیکش بشه، کاغذی رو برداشت و با چسبی که بهش چسبیده بود، روی قسمت شیشه ای در قرار داد و پوشوند. بعد از مطمئن شدن از اینکه کسی نمیتونه داخل رو ببینه به سمت جونگکوک رفت. پسر بی سر و صدا تهیونگ رو بغل کرد و سرش رو به شونه‌ش تکیه داد. سعی کرد دلیل عصبانیت تهیونگ رو از حرف های مرد پشت خط بفهمه اما صدای اون مرد ناواضح بود.

دست مرد روی کمرش قرار گرفت و نوازشش کرد. عطر خنک جونگکوک زیر بینیش پیچید و روحش رو تازه کرد. اما عصبانيت حسی بود که همچنان بیشتر از هر چیزی احساس می شد. لحظه ای بعد، صدای بم و خسته ی مرد به گوش رسید.

- آقای کیم، من بهتون گفتم که همچین درخواستی نکردم و از توانم خارجه که خواسته ی شما رو برآورده کنم. لطفا از استاد دیگه ای درخواست کنید. این دانشگاه استاد زیاد داره.

هرچند که فرد پشت خط راضی نشده بود، اما ترجیح داد زمان دیگه ای دوباره با تهیونگ حرف بزنه و بعد از خداحافظی ارتباط رو قطع کرد. تلفن همراهش رو به داخل جیبش سر داد و به چشم‌های براق رو به روش خیره شد. دست دیگه‌ش رو هم دور بدن پسر حلقه کرد و محکم به خودش فشرد. با دلتنگی عطر موهاش رو به وجود کشید و چشم هاش رو بست.

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄Where stories live. Discover now