Part31

449 72 14
                                    

-ببین پدر سوخته! من که میدونم میای این بالا تا اون گنجشک های بدبختو بخوری... منو نگاه کن وقتی باهات حرف میزنم وگرنه از غذا خبری نیست! من میدونم دزد اون گوشت اضافه ها تو بودی. درواقع از قصد اونا رو برات میریختم ولی یکم خجالت بکش! وقتی اونا رو خوردی دیگه سراغ اون پرنده های فسقلی نرو. من خودم بهت غذا میدم پس دست از سر اون کوچولو ها بردار. فهمیدی چی میگم یا نه؟

گربه ی بانمک که تمام مدت با چشم های سبزش به جیمین خیره بود، میوی کوتاهی کرد و دمش رو به دور دست جیمین که بدنش رو نوازش میکرد پیچید. با پیچیدن بوی وسوسه انگیز غذایی که نمیدونست چیه، سرش رو جلو برد و اون رو از دست پسر قاپید. جیمین دستی به شکم گربه کشید و در کمال تعجب متوجه بزرگ بودن غیر طبیعیش شد. دستش رو به آرومی روش نگه داشت و نوازشش کرد. به گربه نگاه کرد و با تعجب ازش پرسید:

- پدرسوخته؟ تو دختری؟ داری مامان میشی؟ پس باباش کو؟ با کی ریختی رو هم که الان غیبش زده؟ گربه ها هم مثل آدما بکن در رو شدن!

هوسوک با لبخند شیفته ی روی لب هاش، پنج دقیقه ای میشد که به مکالمه ی اون پسر و گربه ی توی بغلش گوش میداد و توی دلش برای دوست پسرش کیلو کیلو قند آب میشد. لیوانش رو روی میز گذاشت و به سمت جیمین که روی طاقچه ی پنجره نشسته بود رفت. جیمین با دیدن هوسوک، کمی جابجا شد و به جلو رفت تا هوسوک بتونه پشتش بشینه. مرد به دیوار پشتش تکیه داد و بدن جیمین رو از پشت در آغوش گرفت. بعد از گذاشتن چونه‌ش روی کتف مقابلش آروم و با ملایمت حرف زد:

- دوست جدید پیدا کردی؟ اسمش چیه؟

جیمین زیر خز های گردن گربه رو خاروند و صدای خرخر رضایتمندش رو شنید.

- نه دوست جدید نیست گاهی میومد اینجا ولی یه مدت غیب شده بود. از این درخت می اومد بالا و میرسید به پنجره ی اینجا تا گنجشک بگیره و بخوره.وقتی خسته میشد روی لبه ی پنجره میخوابید. اسم خاصی نداره، من صداش میکنم پدرسوخته.

هوسوک به آرومی خندید و پیچیدن صدای خسته و بم شده‌ش درون گوش جیمین، باعث پرواز پروانه ها توی دلش شد. دست های مرد به دور شکمش سفت تر شد و نفس عمیقی که کشید، شنیده شد.

- چرا پدرسوخته؟

جیمین کامل توی بغل هوسوک لم داد و گربه رو هم روی پاهاش خوابوند تا شکمش رو که حالا گربه کوچولویی درون خودش داشت وارسی و ناز کنه.

- راستش این پدرسوخته خیلی لونده و دلبری میکنه. با اینکه دختر بدیه و گنجشک میخوره ولی بدجور دل منو برد و گولم زد تا حواسم بهش باشه. منم فکر کردم پدرسوخته گزینه ی مناسبی برای صدا کردنش باشه.

- خب...؟

- هیچی دیگه... الانم فهمیدم تو این مدتی که غیبش زده بود، رفته عشق و حال با گربه های دیگه. بچشو آورده گذاشته کف دست من، باباشم معلوم نیست کیه!

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄حيث تعيش القصص. اكتشف الآن