Part7

688 128 50
                                    

همونطور که صدای اروم موسیقی توی‌ماشین پخش می شد، صدای تهیونگ هم شنیده می‌شد. اون از اینکه اتفاقی برای جیمین نیوفتاده بود خوشحال بود و حالا دوباره پرحرف شده بود. اون، موقع هایی که خوشحال باشه زیاد حرف میزنه و خب خانوادش با این موضوع زیاد مشکلی ندارن و عادت دارن.

_ اون پسر بانمکی که دیدین یکی از بهترین دانشجو هامه. فقط باید موقعی که اسم درس ادبیات میاد، برق توی چشماشو ببینی!
جلسه ی اول که رفتم‌ سر کلاس‌ همه خوشحال بودن که من استاد ادبیات این ترمم اما خوشحالیشون زیاد طول نکشید.
جیمین که کنارش نشسته بود با تعجب به سمتش برگشت:

_ چرا آخه؟ شنیدم  همه دوست دارن تو استادشون باشی!
تهیونگ تک خنده ای کرد و پشت چراغ قرمز ایستاد.

_ موضوع همینجاست! همشون فکر میکنن من یه استاد مهربونم که اصلا سخت نمیگیره و راحت نمره میده اما فقط مورد اول درسته.
آخرای کلاس گفتم تا جلسه ی بعد مهلت دارن  از روایت های مختلف یه داستان تحقیق کنن و حداقل پنج تاشو بنویسن و به صورت مقاله برام بیارن.

جنی که تا اون موقع داشت در سکوت بهش گوش میداد اخمی کرد از پشت کمی جلو اومد و بین دوتا صندلی جلو قرار گرفت:

_ واقعا که! مطمئنم همشون ازت متنفر شدن، با این کارت حتی منم از داشتن همچین استادی متنفر شدم. همه ی شما استادا عقده ای هستین که همون جلسه ی اول اینطوری گند میزنین به روزمون.

تهیونگ بازم لبخندی بخاطر غر غر های خواهرش زد و دنده رو عوض کرد تا حرکت کنه:

_ خب، باید بگم که درسته مطمئنا همشون اون لحظه داشتن به من توی دلشون فحش میدادن به‌غیر از جونگکوک! اون لحظه مثل گوشی ای بود که تازه فول شارژ شده! لبخند دندون نمایی زد که خودم شک کردم که بهش گفتم تحقیق بنویسه یا یه چک یک میلیارد دلاری برنده شده؟ اون واقعا پسر شیرین و دوست داشتنی ایه من عاشق اینجور دانشجو هام. وقتی جلسه ی بعد شد و مقاله هاشون رو تحویل گرفتم خاص ترین داستان واسه ی اون بود! از انتخابش شگفت زده شدم. طوری بود که انگار از قبل انتظار همچین موضوعی رو میکشید.

جنی مشتاق دوباره جلو اومد و جیمین از این حرکتش خندید:

_ داستانش چی بود؟

_ میخوای بدونی که چی بشه؟ تو که گفتی از استادی مثل من بدت میاد؟ دعا کن ترم بعد من استادت نباشم چون فکر نکنم اصلا بتونی این ترمو پاس کنی!

تهیونگ گفت و نیشخندی زد.
جیمین که آویزون شدن لبای جنی رو دید با خنده ضربه ی آرومی به بازوی تهیونگ زد:

_ هی خواهرمو اذیت نکن! حق نداری نمره ی کمتر از صد بهش بدی!

تهیونگ چهره ی ترسیده ای به خودش گرفت و ایندفعه باعث خنده ی جنی شد:

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄Where stories live. Discover now