Part30

481 65 7
                                    

هااااای! شاید باورتون نشه ولی عارههه من زنده ام!
پس از غیبت طولانی بالاخره پارت جدید. لذت ببرین خوشگلا :*

*********

بعد از خشک کردن بدن ها و موهاشون و پوشوندن لباسی به تن جونگکوک که از خستگی خوابش برده بود و تعادل نداشت، پسر رو روی تخت خوابوند و خودش به سمت کمد رفت تا لباسی برداره. صدای آروم جونگکوک رو می شنید که هذیون وار صداش میزد. خندید و جواب داد:

- الان میام عزیزم

لباس گرمی پوشید و به سمت تخت رفت. بالش ها رو مرتب چید و بدن خسته ی پسرکش رو به آغوش کشید. پتوی گرم و نرم رو روی بدن هاشون کشید و آهی از لذت کشید.
قطعا هر کسی توی موقعیت اونها قرار میگرفت لذت می‌برد. چه چیزی لذت بخش تر از خوابیدن توی تخت دونفره ی نرم و انداختن یک پتوی گرم، درحالی که عشقت رو توی بغلت داری میتونه باشه؟ البته اگر دردسر به وجود اومده ی اخیر رو در نظر نگیریم!

موهای خوش بو و نرم جونگکوک رو از صورتش کنار زد و لب هاش رو طولانی روی پیشونیش گذاشت. کمرش رو بیشتر توی بغلش فشرد و سرش رو توی گردن پسر دانشجو فرو کرد. دم عمیقی از عطر تنش گرفت و گردنش رو بوسید. جونگکوک که چلونده شدن خودش رو احساس میکرد، کمی لای پلک هاش رو باز کرد و با لحن کشیده و خوابآلویی غر زد.

- تهیونگ... بخواب دیگهههه...

تهیونگ با حرص آشکاری لپ پسر رو محکم بوسید و پیشونیش رو به پیشونی اون چسبوند.

- خب نمیتونم خودمو کنترل کنم. فقط انقد مونده تا بپیچمت لای نون و بخورمت.

درحالی که حرف میزد، انگشت اشاره و شصتش رو به هم نزدیک کرد تا اندازه ی کلمه ی انقدر رو نشون بده. جونگکوک با چشم های خمارش پلک کوتاهی زد و اون ها رو در حالی که آروم می خندید، بست.

- میتونی منو بخوری مشکلی باهاش ندارم!

و بعد گردنش رو میون فاصله ی بین شانه و گردن تهیونگ فرو کرد و دست هاش رو دور گردنش حلقه کرد.

- شب بخیر تهیونگ...

تهیونگ با بستن چشم هاش، کنار گوش خرگوشش زمزمه کرد.

- شبت بخیر پسره ی کیوت!

...........

با تکون خوردن چیزی تو بغلش، لای پلک هاشو باز کرد. تلویزیونی که خاموش شده بود، ظرف بزرگ پاپ کورنی که مقداری ازش باقی مونده بود، تشک و ملافه هایی که روش خوابیده بودن. همه ی اینها باعث شد خیلی زود شب قبل و بساط فیلم دیدنشون رو به یاد بیاره. جنی دوباره تکونی خورد و بیشتر توی ملافه فرو رفت و توجه جیمین رو به خودش جلب کرد. جیمین با دیدن لپ هایی که بخاطر قرار گرفتن روی بالش جمع و قلمبه شده بودن، بی صدا خندید و انگشت اشاره‌ش رو به آرومی درون یکی از لپ های جنی فرو کرد. جنی نقی زد و پهلو به پهلو شد.

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin