Part17

579 90 5
                                    

نگاهی به ساعت انداخت، تقریبا آخرای کلاس بود. صدای موزیک رو مقداری بالا برد و لبخند شیطانی روی لبش نقش بست ولی سریع جمعش کرد. نگاهی به ثانیه شمار ساعت مچیش انداخت و تا سه شمرد.

همونطور که انتظار داشت بعد از سه ثانیه در اتاق تمرین باز شد. با دیدن نیم تنه ای که جیمین پوشیده بود اخماش رو توهم برد. اون همیشه بخاطر ساپورت تنگی که جیمین برای باله میپوشید حرص میخورد اما جیمین قانعش میکرد که برای باله همچین لباسی نیازه و اون هم قبول کرده بود. اما حالا نیم تنه هم مخصوص باله بود یا میخواست هوسوک رو حرص بده؟

با رسیدن به هوسوک لبخندی که دائم سعی در ظاهر شدن داشت رو محو کرد.

_ آقای جانگ چند بار بگم که صدای موزیکتون رو کم کنین؟

هوسوک خودش رو کنترل کرد و لبخند کوچیکی روی لبش نشوند.

_ اگه کم کنم به چه بهونه ای بکشونمت اینجا تا ببینمت؟ کلاست تموم شد؟

جیمین چشماشو توی کاسه چرخوند و از داخل دهنش لپشو گاز گرفت تا لبخند نزنه.

_ آره کلاسو تموم کردم بعد اومدم اینجا. بعدشم دلیلی که جنابعالی برای صدای بلند موزیکتون آوردین اصلا قانع کننده نیست شما میتونین صبر کنین کلاسم تموم بشه و بعد بیاین تا منو ببینین.

هوسوک نزدیک تر شد تا کسی نتونه کمر برهنه ی جیمین رو ببینه ولی زیاد موفق نبود. اخمی کرد:

_ یعنی میگی اینکه دلم زود برات تنگ میشه دلیل قانع کننده ای نیست؟

جیمین خنده ی قشنگ و دلربایی کرد و باعث شد نگاه بعضی از پسرای توی کلاس که مشغول تمرین بودن به سمتش برگرده.

_ نظرم عوض شد! این قانع کننده ترین دلیلی بود که میتونستی بیاری.

هوسوک میخواست اون لحظه لبخندی نثار عشقش کنه اما نگاه های بقیه که مدام سر تا پای جیمین رو وجب میکردن دیگه اعصابی براش نذاشته بود. با صدای عصبی  و تقریبا بلندی سمت شاگرداش غرید:

_ وسایلتونو جمع کنین کلاس تمومه. اون پسرای بزرگتر و چشم چرون تا ده ثانیه دیگه باید بیرون کلاس باشن وگرنه تضمین نمیکنم که اتفاقی نیوفته.

همه مخصوصا کوچیکتر ها با دیدن این بُعد عصبی هوسوک ترسیده بودن. هوسوک آدم جدی ای بود ولی هیچوقت توی کلاس داد نزده بود. اون همیشه خشمش رو کنترل میکرد.

رو به جیمین کرد و سعی کرد صداشو پایین نگه داره.

_ همین الان میری توی رختکن مربی و منتظرم میمونی تا بیام.

سویشرتش رو برداشت و قبل از رفتن جیمین، اون رو دور کمرش بست. جیمین کمی ترسیده بود پس سریع به سمت رختکن مربی رفت.

هوسوک که میدونست باعث ترس شاگردای کوچیکترش شده بود سمتشون رفت و توضیح داد که از اونا عصبی نبوده پس عجله نکنن تا وسیله ای رو جا نذارن.

𝐒𝐖𝐀𝐍 𝐋𝐀𝐊𝐄Where stories live. Discover now