برادر ناتنی

792 254 65
                                    

بعد از صرف عصرانه به خانه بازگشت

Йой! Нажаль, це зображення не відповідає нашим правилам. Щоб продовжити публікацію, будь ласка, видаліть його або завантажте інше.


بعد از صرف عصرانه به خانه بازگشت. کلید را انداخت و وارد شد اما متوجه سر و صدایی شد.

به آرامی به سمت اتاق پذیرایی قدم برداشت. صدای پدرش می آمد که با خوشحالی در حال صحبت با کسی بود!

می خواست متوقف شود اما کنجکاوی درونش اجازه نداد. جلوتر که می رفت صدای زنی غریبه هم به گوشش می رسید. ضربان قلبش بالاتر رفت؛ صدای آن زن به شدت آشنا بود.

راهش را کج کرد و به سمت اتاق شخصی مادرش رفت اما مادرش آنجا نبود. اتاق کارش را هم جست و جو کرد اما اثری از او نیافت.

از شدت خشم و ناراحتی چشمانش اشک آلود شد.

یعنی مادرش کجا بود؟؟

آن زن الان اینجا بود؛ یعنی الان او زن دوم پدرش شده است؟!

یعنی او الان پسر دیگری دارد؟ یک پسر آلفا که میتواند محبت تمام و کمال پدرش را بدزدد؟

باید خودش را قوی نشان می داد. او هیچ چیز کم نداشت. این ها را با خود تکرار می کرد در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شد.

باید مادرش را پیدا می کرد.

اما اول به سرویس بهداشتی رفت و آبی به سر و صورتش زد.

تحمل ماندن در این خانه ی جهنمی را بدون حضور مادرش نداشت ولی باید از آن مرد می پرسید که مادرش کجاست.

هوا در شرف تاریک شدن بود.

از خودش پرسید چرا مادرش به او چیزی نگفته بود؟؟

نزدیک درب ورودی اتاق پذیرایی بود و چند نفس عمیق کشید. چهره اش را بی حس و خنثی نشان داد، قامت صاف کرد و با قدم های بلند و محکمش وارد شد اما با دیدن شخص سومی که آن جا بود، جهان روی سرش خراب شد!!!

پدرش و آن زن آن جا بودند اما آن شخص سوم، تمام حساب کتاب های ذهن جان را بهم ریخت.

آن شخص سوم، پسر آن خانم آلفا بود. اما آن پسر، همانی بود که جان با او در مدرسه درگیر شده بود. همان آلفایی که مدام با نگاه هایش او را آزار می داد، همان آلفایی که به او تنه زد و قصد کتک زدنش را داشت.

این آلفا، پسر این زن بود و الان در این خانه حضور داشت و جالب آن که پدرش با گرمی و محبت در حال صحبت با آن دو بود!

 OK (Completed)Where stories live. Discover now