OK

862 233 323
                                    

فصل چهارم

ओह! यह छवि हमारे सामग्री दिशानिर्देशों का पालन नहीं करती है। प्रकाशन जारी रखने के लिए, कृपया इसे हटा दें या कोई भिन्न छवि अपलोड करें।

فصل چهارم

گاهی شرایطی پیش می آید که شخص باید بین دو راه، یکی را انتخاب کند.

جان خودش را در یک دو راهی می دید و چاره ای نداشت جز آن که یکی را انتخاب کند؛ راه تنفر یا راه بخشش.

از آن جایی که نفْس تاریکش دلایل قانع کننده ای داشت، بیشتر به سمتش تمایل پیدا کرده بود.

مدام به صدا ها گوش می داد و آن ها را تجزیه و تحلیل می کرد تا بهترین انتخاب را داشته باشد.

یئونگ کمی بعد پرسید: خب؟ تصمیمت چیه؟ میبخشیش یا تنفرت رو نگه می داری؟

جان با سردرگمی و کلافگی گفت: فقط میخوام از شر این درد ها و فکر های لعنتیم خلاص شم...اصلا دلیل این درد ها چیه؟ من هر موقع به اون...به اون لعنتی فکر میکنم به این روز میفتم!

یئونگ نگاه غم آلودش را به جان دوخت و گفت: میدونی دلیل این درد ها واسه ی چیه؟

جان متعجب پرسید: چـ..چی؟؟

یئونگ: نفرت!!!

جان متعجب تر شد. با لحن تندی گفت: یعنی میگی نباید ازش ناراحت باشم؟؟...نباید به خودم حق بدم؟؟

یئونگ: چرا...باید هم ناراحت بشی...ولی تو که گفتی ییبو اون کار هارو از قصد انجام نداده...دیگه من دلیلی برای تنفر نمیبینم...تو فقط باید ازش بخوای که همه چی رو کامل برات توضیح بده.

جان چشم غره ای رفت و زیر لب گفت: زیاد حرف میزنه!!!

یئونگ لبخندی زد: یعنی چی؟!

جان شانه ای بالا انداخت: خب واضحه...خیلی حرف میزنه دیگه...همش میخواد قانعت کنه!

یئونگ: خوب مگه بده؟!...میخواد سو تفاهم هارو رفع کنه...باید هم زیاد حرف بزنه!

جان چیزی نگفت.

یئونگ: یه توصیه بهت میکنم جان...این توصیه رو از طرف برادر بزرگترت بدون...هیچ وقت از کسی متنفر نباش...حتی اونی که بهت بدی کرده...چون حس تنفر، اول خودتو از پا در میاره؛ بعد اون شخص رو...حس تنفر تو باعث این میشه که بدنت علیه خودش شروع به جنگ کنه...برای همینه تو توی این پنج سال اصلا حال درونی خوبی نداشتی...این احساس شیطانی هر چیزی رو که داری رو غارت میکنه.

 OK (Completed)जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें