پشیمانی

989 257 192
                                    

اشک های آن پسر معصوم روی گونه هاش سرازیر شدند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اشک های آن پسر معصوم روی گونه هاش سرازیر شدند.

ناگهان ییبو با دیدن این صحنه، ناخودآگاه تعلل کرد و چند ثانیه دست نگه داشت.

در همین حین صدای پای شخصی را شنید. ییبو سریع دستش را محکم روی دهان جان نگه داشت تا آن شخص صدای گریه هایش را نشنود.

چن که از تاخیر طولانی مدت جان کلافه شده بود، به داخل سرویس بهداشتی آمده بود.

چن: جان چیشد؟؟ خوبی؟...زود بیا بیرون!

جان که امیدوار شده بود، در این لحظه فقط خدا را شکر می کرد. سعی می کرد نفس بکشد و آرامشش را حفظ کند تا بتواند هر چه سریع تر از این مخمصه خارج شود.

اما ناگهان این جا بود که چن متوجه ی رایحه ی قوی آلفا شده بود.

آن رایحه به قدری قوی بود که چن به وضوح ترسید، با تردید به عقب قدم برداشت و سریع از آن جا خارج شد تا چنگ را صدا کند.

ییبو به صورت جان نگاه کرد که سعی می کرد پلک های خیس و سنگینش را باز کند.

فشار دستان و بدن ییبو بر بدن جان کمتر شد که در همین حین، جان فورا سرش را پس کشید و سیلی محکمی را روانه ی صورت ییبو کرد!

همان طور که سعی می کرد با قدم هایی نسبتا سریع و لرزانش اتاقک را ترک کند، دکمه ی شلوارش را می‌بست. حالش به شدت ویران بود.

یکی که در شرف آن بوده تا مورد تجاوز قرار بگیرد؛ حدس بزنید الان چه حال بدی دارد!

ییبو تقریبا وارد دوران راتش شده بوده اما با سیلی محکم جان، تمام آن حال و هوا از سرش پرید. به دیوار تکیه داد و با پشیمانی و آزردگی یاد کار احمقانه اش افتاد.

او چکار کرد؟!

تجاوز به یک امگا؟

آن هم به دلیل آن که هیچ توجهی از سمت او نمیبیند؟!

روی زمین نشست، سرش را میان دستانش گرفت و به آرامی با خودش زمزمه کرد: خدای من...من، چیکار کردم؟؟...چیکار کردم؟؟!!

جان همان طور که دستانش را به دیوار گرفته بود از سرویس بهداشتی خارج شد. چن درحالی که از دور به سمت آن جا می آمد با دیدن جان، به سمتش دوید و با ترس فریاد زد: جاااان، چیشد؟؟

 OK (Completed)Where stories live. Discover now