فصل دوممادر: تو اخراج شدی!!!...تو چه غلطی کردی؟؟
ییبو با بهت گفت: اخـ..اخراج؟؟....من...من...
____
عقب گرد:
خانم وانگ تلفن ناشناس را جواب داد: الو؟
مدیر: روزتون بخیر...خانم وانگ؟
خانم وانگ: ممنون...بله، شما؟
مدیر: من لی دونگ ووک هستم...مدیر مدرسه ی پسرتون.
خانم وانگ: افتخار دادید جناب لی دونگ...مشکلی پیش اومده؟؟
مدیر: حقیقتا بله مشکلی پیش اومده.
خانم وانگ نگران شد: چه مشکلی؟؟
مدیر: خواستم بهتون اطلاع بدم که وانگ ییبو از فردا اجازه ی ورود به مدرسه رو نداره!
خانم وانگ با متعجب پرسید: اونوقت دقیقا به چه علتی؟؟
مدیر: به خاطر یه کار کاملا غیر اخلاقی!
خانم وانگ از شنیدن این حرف ماتش برد: من...من متوجه نمیشم...مطمئنم اشتباهی شده...منظورتون چیه؟؟
مدیر: هیچ اشتباهی در کار نیست خانم وانگ...پسر شما کار غیر اخلاقی رو در حق یک امگا مرتکب شده!
خانم وانگ : اون...اون چیکار کرده؟؟
مدیر: بهتره اینو از پسرتون بپرسین...بخاطر همین موضوع هم من وانگ ییبو رو از دبیرستانم اخراج کردم...من مدیر هستم و نمیتونم از حقوق دانش آموزام چشم پوشی کنم و موارد غیر اخلاقی رو نادیده بگیرم...در مدرسه ی من آلفاها با امگاها هیچ فرقی با هم ندارن.
خانم وانگ: اون امگا شکایتی کرده؟؟
مدیر: هیچ فرقی نمیکنه کرده باشه یا نه...ولی این من هستم که در قبال اون بچه و خانوادش مسئول هستم.
خانم وانگ: میشه بپرسم اون امگا کیه؟
مدیر: از من خواستن که هویتشو مخفی نگه دارم...و از اون جایی که دلم نمیخواد این اتفاق در جاهای دیگه تکرار بشه این مورد رو در پروندش ذکر کردم...و از شما میخوام که به عنوان مادر پسرتون، اونو بیشتر مدیریت کنین و مراقبش باشین که دفعه ی بعدی وجود نداشته باشه.
YOU ARE READING
OK (Completed)
Fanfictionداستان یه امگا که به خاطر اشتباه و اجبار خانواده ی آلفای مورد علاقش همه فکر می کنن که کشته شده! امگا خودشو از خانوادش و آلفاش دور می کنه که بعد از چند سال برگرده و ازش انتقام بگیره... چون آلفا بهش گفته بود من نمی تونم تو رو جفت خودم بدونم چون تو نمی...