چشم زمردین

676 205 140
                                    

فصل چهارم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فصل چهارم

کلاه ایمنی زرد رنگ را از روی سرش برداشته بود. همان طور که آفتاب سوزان بر سر و صورتش می تابید، روی صندلی نشسته بود و نگاه بی حس و حالش را به گوشه ای داده بود.

چنگ با لیوانی آب به سمتش آمد.

چنگ: بیا اینو بخور.

چن به آرامی سرش را با طرفین تکان داد و زمزمه کرد: حالم خوبه...فقط...فقط...نمیدونم چه اتفاقی افتاده.

دستش را به صورتش کشید و دوباره گفت: اصلا نمیفهمم چنگ...این جا هیچی درست از آب در نمیاد... آخه جان توی نیویورک چیکار میکنه؟...آخرین بار که باهاش حرف زدیم رو یادت میاد؟؟

چنگ که کنارش نشسته بود و نگاهش را به نقطه ای دوخته بود سری را به نشان تایید تکان داد: اون شب، آخرین شبی بود که باهاش حرف زدیم. اون شب باهامون لج کرد.

چن! آره دقیقا، حتی بهش پیام دادم که من ممکنه چند دقیقه با تاخیر برسم...ولی...از اون روز به بعد دیگه خبری ازش نشد.

چنگ: من هنوزم رابطه ی دقیق هومین با جان رو نفهمیدم...هومین، دوستِ برادرِ ناتنیِ جان بود...هومین خواست جان رو بکشه ولی تو دیدی اون آلفا وقتی خبر کشته شدن جان رو شنید چیکار کرد؟؟

چن سری تکان داد: دقیقا، پس مشخصه هومین با جان خصومت شخصی داشته...اما چه خصومتی؟جان که با کسی کاری نداشت.

چنگ نفسش را بیرون داد و سرش را به طرفین حرکت داد: منم نمیدونم...من تا موقعی که بازم پیداش بشه اینجام...تو میتونی...

چن سریعا حرفش را قطع کرد: منم اینجام...باید بفهمم قضیه چیه...این که چرا همه ی ما فکر کردیم اون مرده... این که چرا تمام این مدت خودشو قایم کرده...این که... این که چطور اومده اینجا و چطوره که الان صاحب این دیوِ صد و یازده طبقه شده!!!

چشمانش را ریز کرد و ادامه داد: یکی بهش کمک کرده مطمئنم...یکی اونو از اون معرکه نجات داده!

چنگ نگاه سردرگمش را به چن دوخت: مثلا کی؟؟

چن: نمیدونم...باید بفهمیم چی شده.

چنگ نفسش را با کلافگی بیرون داد و گفت: بازم میاد...شنیدم زیاد این جا میاد...باور نمیکنم اون جان بوده باشه.

 OK (Completed)Where stories live. Discover now