⚜️Part 21⚜️

339 123 10
                                    

نیمه های شب بود که لوهان به همراه گرگ پیر توی اتاقی که بهشون داده بودن نشسته بود و یک ساعتی میشد که داشت بازی کردن اون پیر مرد با اون توله گرگ رو تماشا میکرد...

توله گرگی که گاهی به شکل انسان بود و گاهی هم تبدیل به گرگ سفید با خز های برفی میشد و به قدری زیبا و خواستنی بود که لوهان هیچ جوره نمیتونست ازش متنفر باشه ...

با شنیدن صدای ملچ و مولوچی نگاهشو از گل رز هایی که روی میز بود و فضای داخل اتاق رو معطر میکرد گرفت و به گرگ پیری که انگشت اشارشو توی دهن بچه فرو کرده بود و بچه هم داشت اونو میمکید داد و اخمی کرد...

-هی پیری...داری چکار میکنی؟...

+فکر کنم گشنشه...

-اون تازه شیر خورده...درار انگشتتو کثیفه اه...

لوهان اینو گفت و انگشت پیری رو از تو دهن بچه بیرون کشید و این کار باعث شد بچه لنج کنه و شروع به گریه کردن کنه....

لوهان آهی کشید و انگشت کوچیکشو توی یکی از گوش هاش فرو کرد تا از کر شدن گوشش جلو گیری کنه و بعد وقتی دید که او بچه قرار نیست ساکت بشه، دوباره انگشت پیر مرد رو توی دهنش چپوند و روی تخت نشست...

-بگو بیان بهش غذا بدن...صداش خیلی رو مخه...

گرگ پیر خنده ای کرد و در حالی که دُمِ گیسشو برای بازی دست بچه میداد لب زد...

+گفتن براش به دایه پیدا میکنن...احتمالا برای شیر دادنش میاد..

لوهان در سکوت سری تکون داد و از جاش بلند شد و لبه پنجره ایستاد ...

-تا کی باید اینجا بمونیم؟...

+احتمالا یک هفته ..تا وقتی که این بچه غذا خور بشه...

لوهان لعنتی زیر لب فرستاد و بعد از مکثی جمله <میرم بیرون یکم هوا بخورم...> رو لب زد و بعد از برداشتن گوشی موبایلش  از اتاق بیرون اومد...

زیر نور شمع های کم سویی که توی دیوار ها نصب  بود از راهرو ها عبور کرد و به سمت باغ گل رزی که از پشت پنجره دیده بود راه افتاد..

وقتی به اونجا رسید روی سکویی که وسط باغ بود نشست و کمی به ماهِ بالای سرش خیره شد و ریه هاش رو از هوای عطراگین اونجا پر کرد...

صفحه گوشیش رو که از زمان اومدنش به این کشور خاموش کرده بود رو روشن کرد و به اعلانِ  پیام هایی که تند تند داشت صفحه موبایلشو  پر میکرد خیره شد ...

به پیج سهون که بالا تر از همه بود و 20 تا پیام نخونده و 60 تا میسکال ازش بود رو باز کرد و به پیام هاش خیره شد ...

پاک یادش رفته بود که به سهون قول داده بود به محض رسیدن بهش زنگ بزنه و حالا حتما اون الفا نگران بود...

جمله <متاسفم سهون...یادم رفت  گوشیمو روشن کنم > رو تایپ کرد و برای سهون فرستاد و از جاش بلند شد...

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Where stories live. Discover now