⚜️Part 8⚜️

574 150 19
                                    

نگاهش رو از خورشید در حال آرمیدن گرفت و به در بزرگ فلزی انبار بزرگ روبروش خیره شد....
انباری که از درونش صدای ناله های گوش خراش موش های آزمایشگاهی انسان گون توش، گوش های حساس پسر جوان رو میخراشید....
انباری که درونش زمان حال به گذشته های دور گره میخورد و مثل طناب پر پیچی، اون هارو برای رسیدن به هدفی بزرگ به هم وصل میکرد....
دستش رو روی در گذاشت و در رو با صدای جیری که ازش بلند شد باز کرد و به سمت فضای تاریک داخل به راه افتاد....
اطراف پوشیده  از پرده های شفاف پلاستیکی ای که توسط خون های پاشیده شده روشون رنگ گرفته بودن و بوی تعفن میدادن بود و فضا رو بیشتر از پیش به شکل یک قتلگاه ترسناک میکرد...
یکی از اون پرده های  زخیم رو کنار زد و دستش رو روی دیوار سنگی پشتش گذاشت و با یک حرکت و چنگ انداختن به قاب دیوار اونو از جا بیرون کشید و کنار زد و وارد اتاق مخفی روبروش شد....
اتاقی که طی سال ها محل آزمایش اون پیر مرد شده بود....

نگاهشو روی انسان های برهنه ای که روی تخت های بیمارستانی خوابیده بودن و به هرکدوم سرمی وصل بود و دست ها و پاهاشون توسط زنجیر های زخیمی به تخت وصل شده بود و دهانشون  با دهن بند های آهنی محکم شده بود انداخت…
اون انسان های ضعیف سالها یکی یکی  مورد آزمایش قرار میگرفتن و بدون این که صدای زجه هاشون به بیرون ازین اتاق درز کنه، یکی یکی کشته میشدن و اون نمیدونست تا کی قراره شاهد این کشتار باشه...

نگاهش روی ظرف انواع سرنگی که کنار تخت هر انسان بود خشک شده بود که با حس نزدیک شدن قدم هایی نگاهش رو از اون ها گرفت و به در ورودی داد...

مرد مسن با همون کت و شلوار شیک همیشگیش از بین پرده ها بیرون اومد و روبروش قرار گرفت و دستش رو کمی برای اون بالا آورد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


مرد مسن با همون کت و شلوار شیک همیشگیش از بین پرده ها بیرون اومد و روبروش قرار گرفت و دستش رو کمی برای اون بالا آورد...
پسر جوان به محض ایستادن مرد روبروش، دست دراز شده اش رو بین دست خودش گرفت و کمی خم شد و بوسه ای پشت اون دستهای آغشته به خون و سرد زد و بار دیگه صاف ایستاد.....
مرد نیشخندی زد و دستش رو روی شونه پسر گذاشت و بعد از فشار اندکی از کنارش رد شد و صدای بمش توی گوش های پسر و اتاق  پیچید....
-اینجا چکار میکنی جوانک... اولین باره که میبینم به موش های آزمایشگاهی زیبای من علاقه مند شدی... ژانگ ییشینگ...

لی با برداشتن نگاهش، رو از پوزخند مزخرف تبدیل شده ای که همراه اون پیرمرد وارد اتاق شده بود برداشت و به سمت مرد چرخید و لب زد..
+انگار که با همیشه فرق دارن... جالبه که هنوز نمردن... یک هفته ای از آخرین تزریقشون میگذره...
مرد لبخند دندون نمایی زد و دستهاشو از هم باز کرد و  به سمت لی چرخید….
-درسته.... اینبار حاصل یک عمر زحمت هام داره به نتیجه میرسه... اونم به لطف این انسان های خاص.... سال ها تلاش کردم و روی بیخانمان ها آزمایش انجام دادم و امروز موفق شدم...
+فکر میکنی... این جواب میده؟.... و اگر که جواب داد چکار میکنی....
مرد دستهاشو جلو آورد و بار دیگه شونه های لی رو گرفت و چشمهای به خون نشسته اش رو به چشمهای لی داد....
-ما نسل اصلی این جهان... یعنی شاهوار هارو برمیگردونیم و انتقاممون رو از اون اصیل های پست سرشت میگیریم... اونوقت تو میتونی صاحب قبیله خودت بشی یشینگ... همه چیز به همون اول بر میگرده... همون اول.... همون چیزی که تو میخوای.... با این کار ما جهان رو به توازن میرسونیم... پس روزگاری دلت به حال این انسان ها نسوزه... اونها از بدو تولدشون سرنوشت غریبی داشتن و ما با این کار اون هارو ازین زندگی بی هدف و پنهانشون نجات میدیم.... وقتی که اونها به عنوان یک موجود جاودان از خواب بیدار میشن مدیون ما خواهند بود و برادرانت خواهند شد ... تو میتونی به وسیله اونها انتقامت رو با دستهای خودت بگیری و دنیا رو از شر اون اصیل های ضعیف رها کنی....
لی برای مدت کوتاهی سکوت کرد و وقتی دستهای سرد مرد از روی شونه هاش برداشته شد پلک هاشو بست و بعد درحالی که سفیدی تک چشمش به زرشکی تیره تغییر رنگ داده بود و سیاهی مردمک چشمهاشو در برمیگرفت پلکهاشو باز کرد و لب زد...
+ووبین رو دیدم که سر وقت اون خونه رفت....
-اوه پس حتما تا الان پیغامم به دستشون رسیده... ای کاش میتونستم قیافه گیج و ترسیده اون پیرمرد  رو ببینم....
+راجب اون دورگه..... به من چیزی نگفته بودی....اون مثل منه... ولی عجیبه....
مرد پوزخندی زد و درحالی که سرنگ بزرگی برمیداشت و اون رو از مایع زرد رنگ و غلیظی پر میکرد لب زد....
-پس بالاخره ملاقاتش کردی... درسته اون هم مثل تو یک دورگه هست... اما توی وجودش خون گرگ و جن و خون بی خاصیت اصیل زاده ها میجوشه.... اون از خانواده پارک هاست و بی خاصیتی مثل اون هاست..به زودی روبروی هم قرار میگیرین و من امیدوارم تو با قدرتت پایان جهان کثیفشون  رو بهشون نشون بدی…

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Where stories live. Discover now