-میتونی اینو بپوشی....
بک نگاهشو به پیژامه ای که کیونگ براش روی تخت انداخته بود و دقیقا شبیه به همونی بود که پای خودش کرده بود داد و دستش رو جلو برد و اونو برداشت....
+کیونگ قدر کای رو بدون.....
کیونگ در حالی که دستشو توی آستین لباس خوابش میبرد لب زد...
-چطور مگه...
+چون هر شب با همچین لباس مزخرفی جلوش ظاهر میشی و بازم دوستت داره....
کیونگ در حالی که خودش رو روی تخت جا میداد دراز کشید و لب زد...
+اون چیزای زیر لباسو دوست داره ...پس براش مهم نیس ...
بکهیون همونطور که دستشو زیر سرش میبرد پیفی گفت و نگاهشو به گردنبند خوشکلی که تا حالا گردن کیونگ ندیده بود داد و یه تای ابروش رو بالا داد و دستش رو جلو برد و کریستالی که بهش وصل بود رو لمس کرد...
-این دیگه چیه؟...از کی به چیزای زنونه علاقه پیدا کردی کیونگ...
کیونگ گردن بندو از توی دست بک خارج کرد و توی مشتش گرفت و پشت به بک چرخید...
+هیچی.....
بک نیشخندی زد و به طرف کیونگ سر خورد و لباشو به پشت گردن کیونگ نزدیک کرد...
_یالا ...میدونم اون یه چیز خاصه...کای برات گرفته؟....
+اینطور نیست...
-پس چی ..یالا بگو...
+از کی اینقدر خاله زنک شدی بک...
_میدونی که تا نگی ولت نمیکنم....کیونگ اهی کشید و دوباره به سمت بک چرخید و همونطور که به گردنبندش خیره بود لب زد...
+باورت نمیشه بک...من خونواده کای رو دیدم...اینو مادرش بهم داد...
بک با خوشحالی از جاش بلند شد و روی تخت چهارزانو نشست...
_جون من؟...ینی مثل عروسا بهت گردنبند داد..
کیونگ ضربه تهدید گونه ای با لگد به پای بک زد و با اخم لب زد....
+این یه گردن بند خاصه...کای گفت که مثل یه طلسم میمونه و بهم کمک میکنه سال های زیادی کنار کای باشم...عمرمو طولانی میکنه و هر وقت پیر شدم جوونم میکنه....
با این حرف چشمهای بک برقی زد و خودش رو جلو کشید...
_بابا عجب چیز خفنیه...میتونی به کای بگی یکی ازینا هم به من بده؟...به هر حال منم دوست عروسم...
کیونگ این دفعه پاشو توی سینه بک گذاشت و اونو تقریبا از تخت هول داد پایین و بعد از گفتن جمله <گمشو خونت> ، دوباره پشت به بک خوابید...
بک چیشی گفت و دوباره خودشو کنار کیونگ سر داد و پاشو روی تنش انداخت...
-از کی اینطوری بغل هم نخوابیدیم...؟...
![](https://img.wattpad.com/cover/222001580-288-k205688.jpg)
YOU ARE READING
⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️
Fantasy⚜️خلاصه:به دنبال اتفاقات فصل 1 گروه اتحادی که برای فهمیدن رمز و راز های پشت دفترچه کهنه شکل داده بودن بعد از 6 سال تکاپو برای از بین بردن عامل عذاب هاشون حالا در آرامشی عجیب به سر میبرد.. آرامشی که مثل آلارم و آژیر خطری بهشون اخطار میداد... اخطار م...