⚜️Part 24⚜️

351 122 4
                                    

-میتونی اینو بپوشی....

بک نگاهشو به پیژامه ای  که کیونگ براش روی تخت انداخته بود و دقیقا شبیه به همونی بود که پای خودش کرده بود داد و دستش رو جلو برد و اونو برداشت....

+کیونگ قدر کای رو بدون.....

کیونگ در حالی که دستشو توی آستین لباس خوابش میبرد لب زد...

-چطور مگه...

+چون هر شب با همچین لباس مزخرفی جلوش ظاهر میشی و بازم دوستت داره....

کیونگ در حالی که خودش رو روی تخت جا میداد دراز کشید و لب زد...

+اون چیزای زیر لباسو دوست داره ...پس براش مهم نیس ...

بکهیون همونطور که دستشو زیر سرش میبرد پیفی گفت و نگاهشو به گردنبند خوشکلی که تا حالا گردن کیونگ ندیده بود داد و  یه تای ابروش رو بالا داد و دستش رو جلو برد و کریستالی که بهش وصل بود رو لمس کرد...

-این دیگه چیه؟...از کی به چیزای زنونه علاقه پیدا کردی کیونگ...

کیونگ گردن بندو از توی دست بک خارج کرد و توی مشتش گرفت و پشت به  بک چرخید...

+هیچی.....

بک نیشخندی زد و به طرف کیونگ سر خورد و لباشو به پشت گردن کیونگ نزدیک کرد...

_یالا ...میدونم اون یه چیز خاصه...کای برات گرفته؟....

+اینطور نیست...

-پس چی ..یالا بگو...

+از کی اینقدر خاله زنک شدی بک...

_میدونی که تا نگی ولت نمیکنم....

کیونگ اهی کشید و دوباره به سمت بک چرخید و همونطور که به گردنبندش خیره بود لب زد...

+باورت نمیشه بک...من خونواده کای رو دیدم...اینو مادرش بهم داد...

بک با خوشحالی از جاش بلند شد و روی تخت چهارزانو نشست...

_جون من؟...ینی مثل عروسا بهت گردنبند داد..

کیونگ ضربه  تهدید گونه ای با لگد به پای بک زد و با اخم لب زد....

+این یه گردن بند خاصه...کای گفت که مثل یه طلسم میمونه و بهم کمک میکنه سال های زیادی کنار کای باشم...عمرمو طولانی میکنه و هر وقت پیر شدم جوونم میکنه....

با این حرف چشمهای بک برقی زد و خودش رو جلو کشید...

_بابا عجب چیز خفنیه...میتونی به کای بگی یکی ازینا هم به من بده؟...به هر حال منم دوست عروسم...

کیونگ این دفعه پاشو توی سینه بک گذاشت و اونو تقریبا از تخت هول داد پایین و بعد از گفتن جمله <گمشو خونت> ، دوباره پشت به بک خوابید...

بک چیشی گفت و دوباره خودشو کنار کیونگ سر داد و پاشو روی تنش انداخت...

-از کی اینطوری بغل هم نخوابیدیم...؟...

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Where stories live. Discover now