⚜️Part 42⚜️

460 148 32
                                    


باران زمستونی بار دیگه روی سرشون باریدن گرفته بود و روی سر خون اشام هایی که حالا قدرت هاشونو از دست داده بودن و به صاحب حقیقی اون قدرت ها خیره بودن میریخت...

بکهیون که از دید نگاه ابی رنگش سرعت فرود قطرات بارون  کند بود و میتونست تک تک اون قطرات رو بشمره، نگاهشو از آسمان بالای سرش گرفت و در حالی که بال های نورانیش ناپدید میشد رفته رفته نور اطراف بدنش هم توی نقش خورشیدی که تقریبا نیمی از کمرش رو تسخیر کرده بود فرو رفت  و نگاهش رو روی دوستانش چرخوند...

نگاه های ترسیده و شوک زده ای که ته مایه ای از امید و تردید داشت رو میتونست ببینه....

-بک... بکهیون...

با شنیدن صدای خش داری که از بین لب های چانیول خارج شد یکه ای خورد و بدون این که به سمت دورگه ای که به سختی از جاش بلند میشد و تلو تلو خوران در حالی که اشک هاش از هر دو پلک هاش جاری میشد به سمتش میومد، نگاهشو چرخوند و از گوشه چشم به پشت سرش نگاه کرد...

چانیول خواست جلو بره... خواست جلو بره و به صورت بک نگاه کنه و شانه هاشو در آغوش بکشه... میخواست جلو بره و مطمئن بشه که شخصی که جلوی روش ایستاده و نگاه همه رو به خودش میخ کرده بکهیونشه... میخواست چشمهای خوشکلش رو که بهش نگاه میکرد رو ببینه اما... اما وقتی قدمی بهش نزدیک شد قدم های بک ازش فاصله گرفت و در حالی که موهاش از بارونی که روی سرشون میریخت بهم چسبیده بود دستش رو بالا آورد و شعله های ابی رنگی مثل خط مرزی ای جلوی پای چان به معنی این که اجازه جلو اومدن رو نداره شکل گرفت و خط اون شعله جلو رفت و پیش پای بقیه هم سدی درست کرد و جلوی اون سد کسی جز خودش و ته گو حضور نداشت....

ته گو از دیدن این نمایش خنده صدا داری کرد و کمرشو در حالی که دیگه درد شانه اش از بین رفته بود صاف کرد و قدمی به بک نزدیک شد و با خوشحالی شروع به بهم زدن دست هاش و دست زدن کرد...

-واو... اینجارو ببین... تو آدمی؟... فرشته ای؟... یا یه اصیلِ پستِ تکامل یافته؟...

با این حرف بک نگاهش رو از نگاه نگران سوهو گرفت و درحالی که به سمت ته گو میچرخید گردنشو چپ و راست کرد و قولنجش رو شکوند و نگاه تیزشو به به اون شاهوار داد...

ته گو با دست های خونیش موهای خیس توی صورتش رو بالا زد و زبونی به لبش کشید....

-درسته... ووبین از اون دورگه پست یه شاهکار ساخت... یه اصیل برتر! ... و حالا تو شاهکارِِ این شاهکاری!!... یه موجود فوق العاده ی تازه...

اینو گفت و در حالی که مردمک هاش گشاد میشد و رگه های سیاه رنگ و زشتی گردنش رو تسخیر میکرد ادامه داد...

-چه بهتر... بیا خوشبگذرونیم.. بعدش این قدرت فوق العاده رو بده به من پارک بکهیون...!!!..

ته گو بعد از زمزمه این جمله ها با سرعت زیادی به سمت بک حمله کرد اما تصویری که از اون توی چشم های بک بود کند تر از چیزی بود که فکر میکرد و در آخر بک اونقدر سریع از حملات اون شاهوار جا خالی میداد که حتی چشمهای ته گو قادر به دیدنش نبود و در اخر با ضربه ای که بک به آسونی به سینه اش کوبید روی زمین کوبیده شد...

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum