⚜️Part 22⚜️

335 114 2
                                    

درست توی اون اتاق سرد که نور چراغ مهتابی ای که به سقف وصل بود به پت پت افتاده بود، صورت ادم هایی که روی تختهای کهنه خوابیده بودن رو روشن و تیره میکرد....

اتاق بوی مواد ضد عفونی و خون میداد و وضعیت اون بیمار ها اونو به وحشت می انداخت...

وحشتی که طی یک هفته ای که میهمان این موجودات و این انبار دور افتاده شده بود کمی کم تر شده بود اما مینسوک هنوز هم قلبش با دیدن اون ها از ترس تند تر میتپید و دهانش خشک میشد....

با دست سردی که روی شانه اش نشست یکه ای خورد و از افکارش بیرون پرت شد و به لی که کنارش ایستاده بود خیره شد....

-اون تخت برای تو هست...

مینسوک به آخرین تختی که اونجا بود و ملحفه سبز رنگی روش کشیده شده بود خیره شد و بعد نگاهشو به لی داد...

+گفتی وفاداری میخواین...مطمئنی بعد از این کار زنده میمونیم؟...

لی لبخندی زد و درحالی که سمت یخچال کوچکی که گوشه اتاق بود میرفت لب زد...

-اینکار باعث نمیشه بمیری...تنها چیزی که زندگیت رو تهدید میکنه رفتن به راه کجی هست که به اصیل ها و یا هر موجود دیگه ای ختم میشه...

+قراره چه اتفاقی بیوفته؟...

لی از توی یخچال کیسه خونی رو بیرون آورد و همراه با سرنگ بزرگی روی میزی که کنار تختِ خالی بود گذاشت...

-فقط میدونم که ما شاهوار ها باید جایگاهمونو پس بگیریم...و میدونم که با وجود ما سلطنت اصیل ها به پایان میرسه...بعد ازون تو میتونی با دوستت ازینجا بری...همینطور هم بقیه آدمایی که باهاشون توی اون اتاق بودی میتونن آزادانه زندگی کنن...

+تو هم یه شاهواری؟...منظورم اینه که چرا فقط یکی از چشمهات ....

با این حرف لی به سمت مینسوک چرخید و بعد از تر کردن لب هاش به مینسوک اشاره کرد که روی تخت بشینه و وقتی نشست لب زد...

-شاید قسمت بوده که من اینطوری به دنیا بیام تا الان بتونیم با کمک خون من این کار بزرگ رو انجام بدیم......

اینو گفت و دستش رو روی شونه مینسوک گذاشت و اونو وادار کرد که روی تخت دراز بکشه و در حالی که دست و پاهاش رو با زنجیر و دستبند های سنگین به تخت میبست لب زد...

-این کیسه خون پر شده از مخلوط خون من و اون پیرمردی که اولین بار دیدی...اگه بهت روزی یک بار اینو تزریق کنم ظرف چهار روز ، یکی از ما میشی...

مینسوک آهی کشید و زیر لب جمله <راستش هنوز هم باورم نمیشه که چنین کاری ممکنه...> رو لب زد و پلک هاش رو برای ندیدن حرکات لی بست...

لی آستین مینسوک رو بالا داد و چند بار با دو انگشت به ساعت مینسوک ضربه زد تا رگ های خونیش متورم بشه و قبل ازین که سرنگ رو آروم وارد پوستش کنه لب زد..

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️حيث تعيش القصص. اكتشف الآن