⚜️Part 30⚜️

357 122 5
                                    

خورشید در آسمان سئول رو به غروبی میرفت و نورش پشت ابر های تیره ای که چند روزی بود روی آسمون شهر خیمه زده بود پنهان شده بود و غروب رو توی شهر دلگیر تر میکرد...

همون موقع از روز بود که لوهان در حالی که دست دختر بچه ای که ظاهرش شبیه به یک دختر 11ساله بود رو توی دستش گرفته بود و روبروی غار ورودی قلمرو ایستاده بود...

دختر بچه با دیدن چهار گرگی که یکی یکی از ورودی غار خارج شدن و جلوشون ایستادن و پوزه و سرشون  رو به نشونه تعظیم به زمین نزدیک کردن، دست لوهان رو بیشتر از پیش توی دستهای کوچکش فشرد و نگاه درشتش رو روی صورت لوهان چرخوند...

لوهان نگاهی به دختر بچه انداخت و لبخند محوی زد و دست دخترک رو کشید و به همراه خودش به سمت ورودی کشوند...

گرگ ها با حرکت لوهان یکی یکی از سر راهشون کنار رفتن و اون هارو از پشت سر به داخل قلمرو بدرقه کردن و وقتی اون دو وارد قلمرو شدن جمعیت زیادی از گرگ هارو دیدن که اونجا منتظر برای دیدن بانوی جدید عمارت گرگینه ها، دور هم جمع شده بودن...

دخترک از دیدن اون جمعیت پشت لوهان مخفی شد و به پشت پیراهن مشکی رنگ لوهان چنگ انداخت...

لوهان از حس پنجه های دخترک دستش رو روی شونه های کوچک دختر بچه گذاشت و موهای فر و بلندشو پشت گوش های کوچیکش داد و زیر لب جمله  «چیزی نیست.. اونا خانواده جدیدتن..!» رو لب زد...

با این حرف دخترک با تردید سری تکون داد و آروم از لوهان فاصله گرفت و چند قدمی جلو رفت...

لوهان نگاهش رو توی اون جمعیت چرخوند و روی تینا که برخلاف بقیه دور تر ایستاده بود و انگار با ناراحتی به لوهان خیره شده بود قفل کرد و لبخند تلخی زد...

تینا در حالی که دستش رو روی شکم برامده اش نگه داشته بود اروم جلو اومد و روبروی لوهان ایستاد و بعد از مکث طولانی ای لب زد...

+چرا با اون دختر اینقدر مهربونی میکنی؟...

لوهان لب هاشو کمی بهم فشار داد و نگاهشو روی دختر بچه که به جمع گرگ ها ملحق شده بود نشوند....

-چون اون ادم مهمیه... چون اون برای مردم اینجا و حتی سهون مفید تره.....

تینا جلو رفت و بازوی لوهان رو با یک دست گرفت  و درحالی که به چشمهای لوهان خیره بود با دلسوزی لب زد....

+پسرک بیچاره... کی از خودت مهم تره هان؟... تو الان باید به فکر خودت باشی لوهان...

لوهان لبخند بیجونی زد و دستشو روی دستهای گرم تینا گذاشت و  انگشتهای زن رو بین دستهاش گرفت و فشاری به دستهای زن وارد کرد و لب زد...

-باید برم دنبال سهون... لطفا مراقب اون دختر باش...

تینا آهی کشید و  دستی که روی شکمش بود رو برداشت و روی دستهای لوهان گذاشت...

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Where stories live. Discover now