⚜️Part 38⚜️

411 137 15
                                    

درازای شبی که اشک و خونشون رو یکی کرده بود قصد برداشتن دستهاشو از روی گردن های بی دفاعشون نداشت و هر لحظه فشار دستهاشو بیشتر میکرد و جان گروه کوچک اصیل هارو به لب آورده بود...

هر لحظه اوضاع براشون سخت تر و طاقت فرسا تر میشد... هر بار که قدمی به روشنی نزدیک میشدن باز هم اتفاقی می افتاد و یا جانی از کف میرفت که قدرت رو از پاهای اون گروه میگرفت و حالا چانیول شاهد عضوی داغ دیده از گروهش بود که دست به دامن قدرتی که ازش نفرت داشت زده بود و چشمهای اون هارو بر خلاف میلش شاهد این ماجرا کرده بود...

چان در حالی که چشم به سوهویی دوخته بود که چنگال های سیاه رنگشو بالا اورده بود و موجی از آب سیاه رنگ مثل مار دور تا دورش تاب میخورد دوخته بود، متوجه درد جوش خوردن کند استخوان مچ هر دو دستش و خونی که از مچش بخاطر پاره شدن گوشت مچش جاری بود نبود و امواج هیاهوی اطرافش به شکل صدای  زنگ گوشش رو خراش میداد...

سوهو خیره به پوزخند ته گویی که دستش به خون کریس آلوده بود، قدرت نابودگری ای که توی دستهاش میچرخید رو به سمت اون شاهوار هدایت کرد.... در عرض یک ثانیه حلقه ای ازون مایع سیاه رنگ دور تا دور بدن ته گو رو به قصد ذوب کردن بدن شاهوار تسخیر کرد اما لحظه ای که اون مایع قصد بلعیدن ته گو رو کرد پیش چشمهای سوهو بال های پهنی که تا دقایقی پیش متعلق به کریس بود از پشت شانه های کثیف اون موجود بیرون خزید و فقط با یک بار بال زدن تن ته گو رو بر فراز آسمون برد و هوایی که از قدرت اون بال زدن به سمت سوهو هجوم آورد، مایعی که قدرتش ساخته بود رو مثل افشانه به سمت صاحب قدرت پاشید...

اون لحظه بود که هر کس حتی سهون و بکهیونی که پشت سوهو ایستاده بودن شاهد اومدنِ قطراتِ اون مایع مرگبار به سمتشون بودن اما لحظه ای که بک تصور میکرد تنش قراره مثل گوشتی که توی اسید افتاده بسوزه سایه تن شخصی روشون افتاد و در حالی که خودش رو سپر بدن لخت سهون میکرد، دستش رو پشت کمر بک انداخت و بدن سبکش رو به سمت خودش کشید و اونو به سینه اش چسبوند و وقتی قطرات اون مایع روی کمرش ریخت، صدای جز جزی از خورده شدن گوشت پشت شونه هاش شنیده شد و آهی از بین لب هاش خارج شد و چنگی به پهلوی بک زد....

سهون شوک زده به چشمهای لرزون و رگ های بیرون زده از درد چان خیره شد...

اون دورگه دیوانه چطور تونسته بود خودشو سپر اون ها کنه و حالا جوری بهش نگاه کنه که انگار اتفاقی نیوفتاده...اون حتی به این که اون مایع چه بلایی ممکن بود سرش بیاره فکر هم نکرده بود...!...

با این فکر دستش رو بالا آورد و خواست چیزی بگه اما چان با صدایی گرفته و در حالی که هنوز بک رو به خودش فشار میداد لب زد....

-ازینجا برو... بک و بقیه رو بردار و قبل ازین که قدرت هاتونو بگیره ازینجا برو...

چان اینو درحالی که قطره اشکی از یکی از چشمهاش میچکید گفت و بک رو از آغوشش جدا کرد و قبل ازین که بک با داد اسمش رو صدا بزنه ضربه محکمی به شانه درد ناک بک زد و بدن انسان رو به سمت سهون هل داد و پشتش رو درحالی که به سمت جایی نامعلوم میدوید به اونها کرد...

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Where stories live. Discover now