⚜️Part 32⚜️

472 126 7
                                    

آخرین اشعه های خورشید داشت پشت کوهی از زباله های اسقاط و اهن پاره ها ناپدید میشد و تاریکی رو بار دیگه مهمون موقعیت نه چندان خوب جمع خون اشام ها و لوهان که با فریادش مانع از جلو رفتن لی به سمت سهون شده بود و حالا با چشمهای وحشت زده به گرگ بزرگی که با سینه سوراخ شده به زمین تکیه داده بود خیره شده بود...

زیر نگاه چند صد چشم سیاه رنگ قدم های لرزونش رو سمت جفتش کشید و چنگی به گردن خز گون سهون زد و درحالی که تلاش میکرد اونو رو صاف نگه داره، سر گرگ رو توی آغوش کشید و کف دستش رو برای جلو گیری کردن از خون ریزی سهون روی سینه گرگ فشار داد....

گرگ برای چند لحظه از حس عطر تن آشنای لوهان پلک هاشو بست و در حالی که رفته رفته خز های تنش از بین میرفت و جاشو به پوست انسانگون و صافی میداد چشمهاشو باز کرد و در حالی که روبروی لوهان روی زانو نشسته بود نگاهشو به چشم های خیس و وحشت زده لوهان داد و شونه های لوهان رو بین دست هاش گرفت....

لوهان نگاهش رو از روی دست غرق خونش که روی سینه لخت سهون قرار گرفته بود برداش و به چشم های سهون داد  و در حالی که لب هاشو از شدت لرزش بهم فشار میداد به شونه سهون چنگ انداخت...

سهون دست خونیشو بالا آور و درحالی که با انگشت شصتش اشک های لوهان رو پاک میکرد به سختی لب زد...

-بالاخره اومدی؟؟ ...بالاخره  اینجایی...

لوهان سری تکون داد و درحالی که قطره اشک جمع شده توی چشمش روی دست سهون میچکید تند تند سری تکون داد...

سهون لبخند نصف نیمه ای قبل از این که کمی خون از لب هاش به بیرون بریزه و از فکش آویزون شه  زد و تن اشراف رو بیش از پیش به لرزه انداخت اما وقتی دست وحشت زده لوهان بالا اومد تا صورتش رو لمس کنه دستش رو توی هوا گرفت و سری به نشونه منفی تکون داد و با دهانی پر از خون بریده لب زد...

-نباید اینجا باشی....برگرد عقب... برگرد لوهان..

لوهان با شنیدن این حرف اخم های رنجورشو توی هم فرو کرد و لب زد...

+برگردم عقب که اینطوری خودتو به کشتن بدی؟...بلند شو... بلند شو برگردیم سهون...

سهون دستش رو پشت کمر لوهان برد و درحالی که بدن بی قرار اشراف رو توی آغوش میکشید و نگاهشو به لی که تلو تلو خوران داشت از جاش بلند میشد میداد، حلقه ی حفاظتی ای از هوا رو که در حال چرخیدن بود دور خودشون ایجاد کرد و درحالی که موهاشون در اثر جریان هوای دورشون تکون میخورد لب زد...

-من خوبم... چیزیم نیست این زخم خوب میشه....

اینو گفت و در حالی که بار دیگه دست هاشو دو طرف صورت لوهان میگذاشت و به چشم هاش خیره میشد لب زد...

-تو باید برگردی عقب... اون یه خون اشام ساده نیست سهون... ممکنه بهت اسیب بزنه...

لوهان چنگی به ساعد سهون زد و اونو مجبور کرد دستهاشو از روی صورتش برداره و بعد تند تند سری به نشونه منفی تکون داد و در حالی که دست سهون رو برای بلند کردنش میکشید لب زد...

+بلند شو... با هم برمیگردیم قلمرو..

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Where stories live. Discover now