⚜️Part 40⚜️

447 144 19
                                    

هوا سرد بود.. محیط خیس شهر به پاس باد ناگهانی و سردی که وزیدن گرفته بود در حال یخ زدن بود و هیچ جنبنده ای توی شهر پرسه نمیزد و صدای ناله های دورگه ای که توی اون شب سرد دوستی که مثل برادر بزرگش بود و پدر و همسرش رو از دست داده بود، توی اون باد سرد پیچ و تاب میخورد... اما به گوش کسی نمیرسید...

صورتش و دستهاش از خون بک رنگ گرفته بود و تنش داشت به وضوح میلرزید و صدای شیون کیونگ سویی که برای جلو نرفتن توی دست های کای اسیر شده بود، مثل پتک توی سرش کوبیده میشد و بهش میفهموند که دنیاش در حال نابودی و تار شدن بود....

هیچکس رو بغیر از بکهیونی که غرق خون روی دستهاش افتاده بود و تن گرمش رفته رفته سرد میشد و لب های صورتی قشنگش در حالی که حالا با خون رنگ گرفته بود، به مرور بی روح میشد و شمایل یک جسد رو به خودش میگرفت نمیدید...

چان در حالی که اشک هاش تند تند در حال بیرون ریختن از چشمش بود دستی که پشت سر بک گذاشته بود و درحالی که به موهای پسرک چنگ انداخته بود و بدن و صورتش رو به خودش میفشرد رو شل کرد و صورت بک رو که توی گردنش فرو رفته بود رو از خودش جدا کرد و زیر نگاه شوک زده هر کس که شاهد اون صحنه شوم بود، دستش رو جلو برد و اون تیغه بلندی که آرزو میکرد ای کاش به جای سینه بک توی قلب خودش فرو رفته بود رو از سینه پسرک بیرون کشید....

دستهاش برای کاری که میخواست انجام بده سست شده بود و تنها صدای خنده های بک مثل توهمی توی گوشش زنگ میزد.. اما باید انجامش میداد...

با این فکر دست خونیش رو به صورتش کشید و اشک هایی که مانع دیدش میشد رو کنار زد و مشغول در اوردن جلیغه و لباس بک شد...

لی در حالی که به چهره شکسته چان خیره بود دست از ارسال قدرتش به بدن بی جون کریس برداشت و دست گرمش رو روی دست لطیف ماده گرگش گذاشت و در حالی که به چشم های رنگی و فیس غربی دخترک خیره بود جمله « از پسش برمیای!» رو خطاب بهش لب زد و فشاری به دست نرم دخترکی که در کنار لوهان نشسته بود وارد کرد و از جاش بلند شد..

خیره به چانیولی که در حالی که به پشت کمر بک چنگ انداخته بود دندان های نیشش رو توی شانه لخت و رنگ پریده بک فرو کرده بود و عاجزانه در حال انتقال زهرش به بدن بی جون عشقش بود و اشک هاش روی شانه بک چکه میکرد، قدم هاش رو جلو برد و خطاب به دورگه اصیل زاده لب زد....

+خودت رو جمع کن... نباید تا وقتی که اون عوضی زنده هست از پا در بیای....

اینو گفت و نگاه دورنگش رو در حالی که رگ های دست و گردنش متورم میشد و دندان های نیشش بیرون میزد به ته گو که چند متر دور تر در حالی که دستش رو روی شانه نیمه سوخته اش گذاشته بود و بالی که توسط قدرت چان تا نیمه سوخته بود رو دردناک روی زمین پهن کرده بود داد و رو بروی اون مرد ایستاد...

ته گو با دیدن پسرش که به شکل یک مهاجم روبروش گارد گرفته بود و با نگاهی مرگبار بهش خیره بود، لبخند دندون نمایی زد و در حالی که بال هاش رفته رفته کوچک میشد و توی شانه اش فرو میرفت صاف ایستاد و خیره به لی لب زد...

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Onde histórias criam vida. Descubra agora