⚜️Part 5⚜️

652 180 18
                                    

چند دقیقه ای میشد که به اون دختر بخت برگشته ی روی تخت که سرش کامل شکافته بود و حالا با کلی بخیه و باند پوشانده شده بود خیره بود و به دیوار اتاق تکیه داده بود و درحالی که  خیره به فیس اون دختر که هنوز صورتش کمی خونی بود نگاه میکرد، افکارش روی اتفاقی که افتاده بود و روی رفتار مینسوک میچرخید....
هرچقدر چشمهای اون انسان رو به یاد می آورد بیشتر به مرموز بودنش مطمئن میشد و چان رو به شک می انداخت...
اون بدنی درست شکل انسان داشت.. دندان های نیش نداشت..قدرت فرا انسانی ای نداشت و از اون جایی که روی مچ دستش جای خراش کوچکی بود، قدرت ترمیم بدنش رو نداشت و بدنش رو گرمایی 37 درجه پوشش میداد و همه این ها نشان دهنده انسان بودن اون شخص بود... و این چان رو بیش از پیش گیج میکرد....
دستی دوستانه به شونه اش فشار اورد و ضربه ای بهش زد و باعث شد نگاه چان به شخصی که کنارش ایستاده بود کشیده بشه...
+تو فکری چان.... اتفاقی افتاده؟...
سوهو در حالی که خودکارشو به جیب جلوی روپوش پزشکیش وصل میکرد گفت و به چان خیره شد....
چان سری به نشونه منفی تکون داد و نگاهشو به کیونگ که درحال مرتب کردن پتو روی بدن دختر بود خیره شد...
-زنده میمونه؟....
سوهو دستهاشو جلوی بدنش گره کرد و گوشه لبش رو کمی گاز گرفت و بعد سری به نشونه مثبت تکون داد...
-حالش خوب نیس زیاد.. اما زنده میمونه... به لطف تو زود رسیده بیمارستان و سطح هوشیاریش هنوز بالا هست... باید مراقبت ویژه بشه....
کیونگ برای آخرین بار علائم مغزی دختر رو چک کرد و بعد روش رو به سمت سوهو و چان چرخوند و لب زد..
-هنوزم مثل قبل نمیتونی تحمل کنی و آدمارو نجات میدی....انگار یکم از خون انسان تو رگهات میجوشه و نمیتونی تحمل کنی...
چان دستی پشت گردنش کشید و لبشو کج کرد...
-شاید... ولی برای داشتن انسانیت لازم نیست انسان باشی کیونگ... اون امشب شانس آورد...
سوهو سری تکون داد و درحالی که چونش رو میخاروند و قبل ازین که از در اتاق خارج بشه  لب زد...
-بهتره دورشو خلوت کنیم....ازینجا به بعد انسان ها حواسشون بهش  هست..
چان باشه ای زیر لب گفت و به همراه کیونگ از اتاق خارج شد و خواست بره که صدای کیونگ مانعش شد...
+هی چان...
چان سوالی بهش خیره شد و تا جلو اومدنش با نگاهش اونو دنبال کرد..
-چیه...
+خواستم راجع به بک چیزی بگم... میدونی که این روزا یکم افسرده شده... ببینم اتفاقی بینتون افتاده؟...متاسفم که میپرسم ولی میدونی که اون برام مهمه...
چان سری تکون داد و دستی توی موهاش کشید...
-میدونم...چطور میتونم بیخبر باشم وقتی نیمی از وجودم شده...خودم میدونم چقدر عذابش میدم کیونگ..... فقط زمان میبره که بتونم سنگینی فشاری که روش هست رو از بین ببرم...
چان کمی عصبی به نظر میرسید و مشخص بود که اون هم به اندازه کیونگ و شاید بیشتر از اون این موضوع نگرانش کرده بود.. پس کیونگ دیگه چیزی نگفت و فقط نگاهی به چشمهای ناراحت چان که برای چند لحظه دیگه بهش خیره موند و بعد تند تند پلک زد و روش رو گرفت و رفت خیره موند...
شاید بک و چان هنوز هم به زمان نیاز داشتن.... و این رو میدونست که چانیول هرکاری برای رضایت بک انجام میده و هر روشی رو برای از بین بردن عامل عذاب بک انجام میده یا حد اقل امیدوار بود که اینطور بشه....


⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Where stories live. Discover now