⚜️Part 36⚜️

417 145 20
                                    

-اون شب... کسی که با زوزه منو صدا کرد و بعد مثل شبح ناپدید شد...تو اون شب توی قلمروی من بودی لایکن؟...

این حرف کافی بود تا لی به سرعت روشو از سهون بگیره و نگاهشو در حالی که به شبی که مخفیانه به همراه گله محافظ ها خودش رو به درون قلمرو گرگ ها کشونده بود و برای تحریک کردن لایکنی که لب پنجره اون عمارت بزرگ ایستاده بود و نا امیدانه به قرص ماه کامل بالای سرش خیره بود  زوزه بلندی کشید فکر میکرد، از چشمهای سهون دزدید و با صدای دورگه اش در حالی که پلک هاشو بهم فشار میداد لب زد... 

+از سر راهم گمشو کنار...

سهون سری به نشونه منفی تکون داد و خواست باز هم قدمی به گرگ روبروش نزدیک بشه اما دستهای لوهان که به  بازوش چنگ انداخته بود مانعش شد...

سهون که حالا کاملا به شکل انسان در اومده بود لبخند کوچکی برای اطمینان بخشیدن به لوهان زد و دستهای سرد اشراف زاده رو از بازوش کنار زد و به لی نزدیک شد...

چشمهای اون لایکن پر از خشم و دلخوری بود و سهون حس کرد حالا که از راز این پسر با خبر شده باید کمی با خشمش مدارا میکرد...

با این فکر نگاهش رو به ماده گرگی که بر خلاف اون خیلی زود جاشو توی قلب لی باز کرده بود داد و لب زد....

-بیا یه معامله کنیم... من میزارم اون زن و جمع قلمرو منو داشته باشی.. میزارم هویتت رو پس بگیری و بین گرگا برگردی و در عوض تو فقط کافیه جون این پسر رو نجات بدی...

لی نگاهشو روی بک که بدن شل شده و خیسش روی دستهای تائو بود داد و بعد لب زد...

+هویت؟...همچین هویت نحسی ارزونیت لایکن... بهتره اون آدمیزادو ول کنی تا بمیره...

سهون با شنیدن این حرف دستهاشو مشت کرد و در حالی که سعی میکرد خودش رو کنترل کنه لب زد...

-پس نمیخوای  از گذشته ی هویت نحست با خبر شی؟... هرچی نباشه تو از جنس مایی...

+من شاهوارم..حتی اگه دورگه باشم بازم ترجیح میدم یه شاهوار بمونم پس بیشتر ازین سخنرانی نکن.. صدات خیلی رو مخه...

لی این حرف رو زد و نگاهشو از سهون برداشت و خواست از اون جمع رو برگردونه اما دخترکی که میخواست دنبال خودش بکشونه از جاش تکون نخورد و نگاه دورنگ لی رو به سمت خودش کشید....

دخترک دستش رو از بین دست بزرگ لی بیرون کشید و سرشو برای دیدن صورت آشفته لی بالا آورد و برای چند لحظه کوتاه بهش خیره شد و بعد لبخند کوچکی زد و با صدای نرم و لطیفش رو به لایکن جوان لب زد..

=چرا داری گریه میکنی؟... گریه ات از خوشحالیه یا ناراحتی؟..

با این حرف لی نا خود اگاه دستش رو بالا آورد و زیر چشمش کشید و اشکی که از چشمش در حال چکیدن بود رو با دستش گرفت و بهش خیره شد و ازدیدن اون نم اشک تک خند عصبی ای زد...

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Où les histoires vivent. Découvrez maintenant