لیام پشت میزش نشسته بود و هیستریک گوشه لبشو میجویید و تند تند پاهاشو تکون میداد.
لویی:وات دع فوک لیام؟میشه لطفن دهنتو باز کنی و بگی دقیقن چته؟الان ده دیقس داریم تو سکوت ب هم نگاه میکنیم..شاید باورت نشه ولی من و هری کارای مهم تری ام داریم!
البته ک هری خیلی زودتر از اینا انتظار این رفتارو داشت و حتی واسش عجیب بود ک لویی چطور تونسته ده دیقه این شرایطو تحمل کنه..
هری:لیام عزیزم گفتی راجع ب مسئله مهمی میخای حرف بزنی..خب؟ما گوش میدیم.
لیام:اوکی اوکی،ببخشید حق با شماست.
من فقط زیادی گیج شدم..میدونید؟ی چیزی توی این شرکت اشتباهه،ی جای کارمون میلنگه!لویی:منظورت چیه؟لیام شرکت ما حرف اولو تو لندن میزنه،شرکتا واس بستن قرارداد باهامون حاضرن آدم بکشن
لیام میدونست..خودش همهی اینارو میدونست اما اون چیزی فرا تر و متفاوت تر میخاست،پس ترجیح داد قبل از این ک لویی ی تومار از افتخاراتشون واسش ردیف کنه حرفشو قطع کنه.
لیام:میدونم تومو همهی اینارو میدونم اما منظورم فقط معروف بودن نیست..ینی خب،اینی ک ما هستیم عالیه،اما من ی چیز متفاوت میخام.
هری:اوکی لیام،میشه واضح تر حرف بزنی؟چی تو کلته؟
لیام:ببین هزا،کار ما ی جورایی عادی شده،ینی حتی مردم عادی وقتی سازه های مارو میبینن میدونن این مال شرکت مانستره!
لویی:دقیقن،و این عالیه!
اونا حتی چشم بسته میدونن هر ساختمون بی نقصی ک توی این شهر فوکی وجود داره جادوی مانسترهلیام:آره اما من اینو نمیخام..
چیزی ک من میخام متفاوت بودنه..ما سالهاست از ی روش استفاده میکنیم،اوایل خوب بود،اما الان منو ارضا نمیکنه!
گایز ما روحو تو کارمون گم کردیمهری:فک کنم کم کم دارم متوجه منظورت میشم لیام...اما خب،ما از اول ترجیح دادیم سبک مدرنو پیش بگیریم،تو همیشه میگفتی مدرنیته چیزیه ک بهش نیاز داریم.
لیام:آره چون من عاشق خطوط صاف و نظمی بودم ک توی این سبک لنتی وجود داشت،اما الان..میدونی؟این فقط زیادی خشکه
هری گیج شده بود،میدونست لیام چی میگه اما نمیدونست چطور باید این مشکلو حل کرد..لویی اما دستش زیر چونش بود و یکمی لبشو داده بود جلو..کاری ک همیشه موقع فکر کردن انجام میداد!
لویی:میدونی دیکهد؟با این ک ب نظرم از وقت پریودت گذشته و خودتم نمیدونی چی داری میگی،اما من ی راه حل دارم!
لیام:و اون چیه؟؟
همین سوال کافی بود تا لب لویی کش بیاد و بزرگ ترین لبخند ممکن روی لبش شکل بگیره.
لویی:چیه ن لیام،باید بپرسی کیه!
هری و لیام مشکوک بهش نگاه کردن
لیام:چی تو سرته لویی
لویی:مگه تو دنبال روح توی کارات نیستی؟پس ما ب ی نفر نیاز داریم تا ب کارامون روح بده چون محض رضای خدا،ما سه تا ب اندازهی خط کش صاف و حوصله سر بریم..
هری حالا تا حدودی میتونست مغز لوییو بخونه،اما نمیتونست باور کنه
هری:لو نگو منظورت همونیه ک من فک میکنم
لویی ک حالا لبخند عضو جدا نشدنی صورتش شده بود با ذوق جواب هریو داد
لو:چرا بیب اتفاقن دقیقن منظورم همونه..من میخام هنر و روحو ب این شرکت بیارم
لیام:و اون کیه؟؟
لویی:زین فوکینگ مالیک
____________________________________
سلام علیکم
اینم از چپتر یک
میدونم کوتاهه ولی لازم بودفردا ام اپ داریم فرزندانم
کلن این چپتر و چپتر بعدی بیشتر حالت زمینه سازی داره و صرفن واس اینه ک متوجه کلیت داستان بشیدهمین اول کار بگید ببینم نظری چیزی؟
آل د لاو 💙