chapter 46

4.7K 601 1.6K
                                    

قبل از شروع بگم که پارت آخر نیست،خایه نکنید😂

_________________

از ماشین پیاده شد و با قدمای نا مطمعن سمت ماشین نایل حرکت کرد.
احتمال میداد هری و لیو در حال صحبت باشن و نمی‌خواست چیزی رو خراب کنه.

با نزدیک تر شدنش پاهاش سست شد...
اون موجود کوچولو که خودشو تو آغوش لیو جمع کرده بود هری بود؟

لیو با نگاه کردن به روبرو متوجه لویی شد..
مطمعن نبود که خواب هری سبکه یا سنگین،پس گوشیشو از جیبش خارج کرد و پیامی با متن «خوابش سبکه یا سنگین» به لویی ارسال کرد.

لویی بلافاصله بهش جواب داد:«فکرشم نکن بخوای از جات تکون بخوری،اونم‌ وقتی مثل فرشته ها تو بغلت آروم گرفته!»

لیو لبخند کوچیکی با دیدن پیام لویی رو لبش نشست...
نگاهی از بالا به هری ای که تا جای ممکن تو بغلش جمع شده بود انداخت و آروم روی موهاشو بوسید.

لیو:«حالش خوب میشه. قبل از این که بخوابه تونستم باهاش حرف بزنم.»

لویی با خوندن پیام لیو لبخند غمگینی زد.
قرار بود حال پسرش خوب بشه؟؟
بغض سنگینی به گلوش چنگ زد.

خواست جواب لیو رو بده که با دیدن قامت نایل پشیمون شد.
سریع پا تند کرد و زودتر از موعد خودشو به مرد رسوند.

لویی:فقط بهم بگو نتیجه‌ی کوفتی چیشد.

نایل بی حرف قیافه‌ی نزاری به خودش گرفت و تقریبن افتاد تو بغل لویی.
لویی بخاطر ناگهانی بودن حرکتش کمی تلو تلو خورد،اما خیلی زود تعادلشو به دست گرفت.

نایل:خسته اممممم. وای باورم نمیشه چطوری این حجم از کصشرو تحمل کردم تو این چند ساعت.

لویی:خسته نباشی داداش حالا بهم بگو نتیجه چیشد.

نایل لپشو بیشتر به شونه‌ی لویی فشرد.

نایل:میگم بهت. میشه فقط دو دقیقه بزاری تو بغلت بمونم؟

لویی فکر کرد اگه نتیجه بد بود احتمالن نایل حالش بد میشد؛ پس تصمیم گرفت تنها کاری که در حال حاضر میتونست برای دوست با معرفتش انجام بده رو دریغ نکنه.

دستشو محکم تر از قبل دورش حلقه کرد و سر مردو‌ نوازش کرد.

لویی:دیکهد کوچولوی قوی.

نایل لبخندی بخاطر لقبی که لویی بهش داده بود زد.
درسته از نظر سنی ازش بزرگ تر بود،ولی حتی بزرگترا ام‌ گاهی دلشون میخواد به اندازه‌ی یه بغل،کوچولو بشن..

نایل:چهل سال.

لویی:چی؟

نایل:چهل سال حبس.

لویی: همین؟

نایل:به علاوه‌ی جریمه‌ی نقدی.

لویی:همین؟

fucking Art [z.m/l.s]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin