chapter 11🔞

10.8K 786 1.4K
                                    

حدود پنج دیقه ای بود که زین واسه سیگار کشیدن از اتاق خارج شده بود...

عادت نداشت پیش آدمای با ارزش زندگیش سیگار بکشه..

فقط درصورتی کنار کسی سیگار میکشید،که خود اون شخصم اهلش باشه..مث وقتایی که با لویی میکشیدن..

و راجع به لیام...
راستش به این بچه نمی‌خورد مال این حرفا باشه

زین حس میکرد لیام تمام عمرش چیزی جز پاستیل،شکلات و مارشملو نخورده و خلاف سنگینش دزدیدن شکلاتای بقیست...

لیام یه مرد بالغ بود،توی محیط کار همه ازش حساب میبردن و شرکتای ساختمون سازی مدیر شرکت مانسترو یه شخص جدی و مبادی آداب میدونستن...

اما این تقصیر زین نبود که لیام واسش فرقی با یه خرسک شکلاتی نداشت..

آخرین پکو به سیگارش زد و ته سیگارشو رو نرده‌ی آهنی تراس فشار داد...

وقتش بود برگرده پیش عروسک خرسیش..

اولش خاست در بزنه،اما ترجیح داد با ورود ناگهانیش پسرو غافلگیر کنه...

دستگیره رو با تموم قدرت کشید و درو با ضرب باز کرد...

زین:یووووو

لیام:هییییییییععععع
به نام پدر پسر روح القدس
خدایا بابت تموم گناهام ازت معذرت میخام

زین خندش‌ گرفته بود..

لیام وسط تخت نشسته بود و با چشمای بسته به خدا التماس میکرد

زین:دراماتیک بودنو تموم کن پین
اونقدرام شدید نبود

لیام لای یکی از چشماشو باز کرد و یه چشمی به زین نگاه کرد..دوباره چشماشو بست

لیام:خدای عزیز و مهربون میدونم آدم خیلی خوبی نبودم اما اونقدرم بد نبودم که به جهنم برم

زین درو بست،دستشو گذاشت تو جیب شلوارش و به لیام‌ نزدیک شد...

زین:چشماتو باز کن پین

لیام:نه

چهار زانو نشسته بود وسط تخت،دستاشو به هم قلاب کرده بود و چشماشو به هم فشار میداد...

زین پایین تخت ایستاد...

زین:لیام پین،اخرین هشداره!
باز کن چشماتو

لیام:خدایا،قسم میخورم آدم خوبی بشم
دیگه هیچوقت تو شرت لویی فلفل نمیریزم
قول میدم به گربه های محلمون غذا بدم
حتی بابت شکستن شیشه های ماشین معلم ریاضیمم ازت معذرت میخام

زین به چهره‌ی نرم پسر خیره بود و پیش خودش فکر میکرد چطور حتی خطاهای یه نفر میتونن انقد سافت باشن؟؟؟

تو یه حرکت مچ جفت پاهای لیامو گرفت و با قدرت کشیدشون

لیام:هییییع

fucking Art [z.m/l.s]Where stories live. Discover now